باز هم تلنگر!

                                             یا حق        
      چند روزِ پیش داشتم یکی از کیف های قدیمی دوران مدرسه رو نگاه می کردم، ببینم جاییش چیزی گذاشتم یا نه (چون عموماْ برای خودم هر جا یک سورپرایزی دارم!) تو یکی از زیپ هاش یک دسته کاغذ پیدا کردم که به هم منگنه شده بودن و همش دست خط خودم بود، بالاش هم تاریخِ آذر ۷۸ رو زده بودم.
      به هیچ عنوان یادم نیست که اونو کِی نوشته بودم (البته از حافظه ی من که اصلاْ بعید نیست!) ولی با خوندنش شدیداْ شرمنده ی خودم شدم! یه چیزی بود شبیه برنامه ریزی ِ کامل و دقیق برای لحظه به لحظه ی زندگی با تجزیه و تحلیلِ دقیق و هدفمند ...
     یک متنِ فوق العاده پخته و البته آرمانگرایانه! اگه مطمئن نبودم اینا رو خودم نوشتم واقعاْ فکر می کردم یک مقاله ی جامعه شناسی روزنامه و یا از این صفحه های پله پله تا موفقیتِ مجله هاست!! الآن اگه بیست ساعت هم بشینم امکان نداره بتونم با اون اراده و اونقدر قوی و محکم بنویسم.
     عالی بود! فقط خودم هم در عجبم که اون آدم چقدر راحت (!؟؟) می تونه الآن مرداب بودن رو تحمل کنه ... !  یادم بود که قدیما بیشتر از وضعیتم راضی بودم ولی این پسرفت اونقدر نامحسوس بوده که همین چند خط نوشته ی قدیمم عین پتکی کوبیده شد فرق سرم!
                           (درسته، خیلی تغییر کردم ... ولی بد !؟ یا خوب!!؟؟)
   پشتش هم یک کاغذ بود که روش کلی سحرم نوشته بودم و آخرش نوشته بودم دولت بیدار به بالین آمد ... !!!  اون موقع ها ظاهراْ پیشگو هم بودم! الآن که دیگه گذشته هم تو ذهنم نمی گنجه دیگه چه برسه به آینده!
خلاصه تا اطلاعِ ثانوی کلی شرمنده ی خودم هستم ... !! 

*   *   *

ترم جدید هم با بیست واحد و چیزی نزدیک به سی ساعت کلاس در هفته + کلاس زبان بعد از۴ ترم ثبت نام و نرفتن (دستم درد نکنه!) + کلاس طراحی + باقیِ فعالیت ها قراره زندگی رو شیرین بکنه!