آنچه گذشت . . .!

 

به علت بی خانمانی  در مخروبه های قدیمی به سر می بردیم که فعلا برگشتیم!!!


به گزارش واحد مرکزی خبر در مقابل چشمان حیرت زده ی دانشگاهیان سحر برای اولین بار در یکی از دروس خود دچار سقوط آزاد گردید.

وی معتقد است اگر این اتفاق در مورد یکی از دروس نظری افتاده بود چندان تکان دهنده نبود که حال در مورد یک درس عملی افتاده که یک ترمِ تمام، تلاش و کوشش فراوان برای به ثمر رساندن آن به کار برده بود. (اعتراض وارد است، -اگر کوشش فراوان بود که الآن شاهد این سقوط نبودیم-!)

به محض دریافت این خبر سحر با تنی چند از همدردان به سوی استاد خود شتافتند و از آن درگاه طلب مغفرت داشتند.

استاد مذکور در حین گفتگو، چندین بار سحر را مخاطب خود قرار داد و تأکید کرد که «من به شما لطف زیادی داشته ام و نمراتی اضافی به طور مجاناْ در اختیارتان گذاشتم و شما را مورد ارفاق فراوان قرار دادم و باز هم این اتفاق افتاد.» سحر در ابتدا در مقابل این جملات سکوت کرد ولی هنگامی که دریافت بارِ منت آن ها در حال افزایش است، اظهار داشت که «احتیاجی به لطفی که مرا به نمره ی قبولی نرساند ندارم، مطمئن باشید!»

سحر حتی این خفت را هم پذیرفت و به استاد خود خاطر نشان کرد که هر کاری که آن ها را به نمره ی قبولی برساند حاضرند انجام دهند و باز هم استاد فرمودند که مرغ یه پا داره!

بخش اعظم این پافشاری ها به دلیل سنگینی این درس و تلاش برای رهایی و البته پیش نیاز بودن آن برای ۱۰ واحد ترم آینده بود!

گزارشات حاکی از آن است که سحر به مدت یک ساعت در حال مذاکره بود (در مقابل نطق کور شده ی دیگر همدردان!) و هیچ حاصلی در بر نداشت و به ناچار به این حربه متوسل شد که «شما اندکی تفکر بفرمایید که چطور ممکن است که میانگین نمرات یک کلاس در درسی ۱۱ شود و یک سوم کلاس هم دچار افتادگی شوند.» و استاد به موضوع کم کاری دانشجویان اشاره کردند و سحر با تأکید بر این نکته که همین دانشجویان در دروس دیگر خود مشکلی ندارند و نمرات خوبی را هم کسب می کنند (!؟!؟!؟!)، متذکر شد که باید اشکال را در جای دیگری جستجو کنید!!

پس از این مذاکرات سحر به مدت ۳۰ دقیقه در غم و اندوه فرو رفت و این نه از جهت این سقوط بود بلکه تنها به این دلیل بود که نتوانسته بود این موضوع را بعد از یک ساعت گفتمان حل کند! چرا که او نیز همانندِ برادر خاتمی معتقد است هر مشکلی را با گفتمان می توان حل کرد و این اولین باری بود که در این زمینه با شکست مواجه می شد!

مادر سحر نیز در برخورد با این موضوع از جمله ی کوبنده ی «این ترم دیگه سنگ تموم گذاشتی» استفاده کردند!

در انتها به افشای این نکته می پردازیم که سحر در لحظه ی دریافت این خبر دچار خنده های پی در پی شد و تا دقایقی قادر به گفتگو نبود!!!!!!