خیلی دوست دارم بنویسم، خیلی ... شاید بیشتر از هر زمان دیگه ای ... شاید!
دوست دارم بنویسم از چیزایی که تو ذهنم بالا و پایین می پرن ... از چیزایی که تو گوشه های مغزم فرو میرن و بیرون نمیان ... دوست دارم بنویسم از همه ی حسای متضادی که دارم، از سیاه و سفید ... دوست دارم بدونم باید خاکستری رو خوش رنگ دید یا با رنگ دیگه قاطیش کرد که خوش رنگ شه یا تحملش کرد! کدومش درسته!؟
دوست دارم فقط بنویسم ... همین جا ... هیچی نمی گم! می نویسم!
"مرا در دل کلمات بکار"
شدیداً می ترسم
می ترسم عشق هم جزء عادت ها شود
شدیداً می ترسم که رویا بسوزد
و لحظه ها منفجر شوند
می ترسم شعر به پایان برسد
و خواسته ها خفه شوند
خیلی می ترسم
می ترسم دیگر ابری نباشد
بارانی نباشد
درختان جنگل نباشند
خواهش می کنم
مرا در دل کلمات بکار!
(سعاد الصباح)
بنویس مثل خودت مثل من مثل همه ما وبلاگ نویسان
ولی این بار برای ( دل) خودت بنویس
( دل خودت ) ....
خیلی خوبه اگه ادامه داشته باشه.
من هم حرفهای زیادی برای نگفتن دارم . ولی اکنون که مجال گفتن است باید گفت . شاید این آخرین مجالی باشد که ذهن می تراود . پس بگذار با هم بگوییم حدیث ناگفته ها را .
با عشق میتونی دیوونم کنی اگه دوونت بشم.................
سعر خانم از اینکه به وبلاگ من سر زدی ممنونم. زندگی خیلی قشنگ تر و در عین حال کثیف تر از اونیه که بتونی فکرشو بکنی بله همه چی به همین سادگیه