بارون

آسمونِ ابریِ بدون بارون همون تلخی بغض تو گلو داره، تحملش سخته!

بارون که می گیره خیالِ زمین راحت می شه، آسمون با همه ی عظمتش جلوی این همه آدم زار می زنه و اشکاشو می ریزه تو دلِ شهر و زمین خوشحال می شه که آسمون خودشو خالی می کنه. آسمون سبک می شه و زمین همه ی اون غصه ها رو می بلعه.

آسمون ابرِ اخم هاشو برای زمین باز می کنه و خورشیدِ لبخند رو بهش هدیه می ده. زمین هم غصه ها رو به اعماق وجودش می بره تا آسمون دیگه اونا رو نبینه و همیشه بخنده!

نظرات 19 + ارسال نظر
بانمک دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1384 ساعت 09:51 ق.ظ http://www.banamak.blogsky.com

سلام سحر خانوم
خسته نباشی
عکس قشنگیه
عید کریسمس هم بر شما وهمه ی هموطنان مسیحی ام مبارکباد
پیش من هم بیا خوشحال میشوم
ممنون
تا بعد...

ارنستو همینگوآرا دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1384 ساعت 04:29 ب.ظ http://deadwords.blogfa.com/

خودمم موندم چی جوریاس وقتی میاد همه فرارمیکنن وقتینمیاد همهواسه ش شعر میگن!!
===
من تازه یه آنتی فیلتر واسه بلاگرولینگ گیر آورده بودم تا قبل این نمی فهمیدم کی آپ میکنه!!

ارنستو همینگوآرا دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1384 ساعت 04:32 ب.ظ

ای باب این space هم که بازی در میاره! درباره ی اون پست خانه های تاریخی کاشان اگه یه سری به هگمتانه همدان که ما پارسال اونجا بودیم بزنی آدم اشکش در میاد!!تو بناهای دور هگمتانه چیزی که یدا میشه سرنگ و مدفوع و از این جور چیزاس!!

نرگس دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1384 ساعت 06:14 ب.ظ http://hajebrahimhemmat.persianblog.com

آی باران ! ای امید جان بیداران / بر تباهی ها که ما عمری ست در گرداب آن غرقیم /آیا چیره خواهی شد؟...(مشیری۹...یاحق!

اشکان دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1384 ساعت 07:53 ب.ظ http://nikolass.persiaqnblog.com

راستش من میونم خیلی با بارون خوب نیست...

صالح دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1384 ساعت 09:05 ب.ظ http://scamel.blogspot.com/

موافقم تا حدودی

منا سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1384 ساعت 02:35 ب.ظ

وای باران...باران
پر مرغان نگاهم شست...
از دل من اما...چه کسی نقش تو را خواهد شست...
سلام سحر جون...دستت درد نکنه واسه بازی موبایل..تازه یک مرحله دیگه هم جلو رفتم...ولی باز توی مرحله ۹ گیر کردم نمیدونم از چه راهی باید برم اخه دیگه جایی نداره....
موفق باشی...
فعلا...

سلام منا جون!
من وظیفه م همین کمک کردن به شما جووناست و واقعا چقدر لذت داره آدم بتونه گره از کار مردم باز کنه!!
اصلا نگران مرحله ی ۹ نباشین، هر چه زودتر به من برسونینش!!
به امید دیدار هر چه زودتر در اینجا!

[ بدون نام ] چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1384 ساعت 11:37 ب.ظ http://botimar.blogfa.com

سلام...حال و احوال...خوبی بزرگوار..............ممنون که به کلبه محقر ما سر زدی..........وبلاگ زیبایی باید باشه...............می خونمش...............میشه بگید چطور وبلگ من پیدا کردید..............پایدار باشید

بوتیمار چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1384 ساعت 11:39 ب.ظ http://botimar.blogfa.com

پله ها درپیش رویم ، یک به یک دیوار شد// ///
زیرهرسقفی که رفتم ، برسرم آوارشد////////
خرق عادت کردم اما برعلیه خویشتن :////
تا به گرد گردنم پیچدعصایم مارشد//////
اژدهای خفته ای بودآن زمین استوار//////
زیرپایم ناگه ازخواب قرون بیدار شد/////
مرغ دست آموزخوشخوان کرکسی شدلاشه خور//////
وآن غزال خانگی برگشت و گرگی هارشد///////
گل فراموشی و هر گلبانگ خاموشی گرفت///////
بسکه درگلشن شبیخون خزان تکرار شد/////////
تا بیاویزند از اینان آرزوهای مرا////
جا به جا در باغِ ویران هر درختی دار شد////////
زندگی باتو چه کردای عاشق شاعر! مگر،///////
کان دل پرآرزو از آرز و بیزار شد ؟//////
بسته خواهد مانداین درهمچنان تاجاودان///////
گرچه بر وی کوبه های مشتمان رگبارشد/////////
زهره ء سقراط با ما نیست رویاروی مرگ//////
ورنه جام روزگار از شوکران سرشار شد//////

بوتیمار چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1384 ساعت 11:40 ب.ظ http://botimar.blogfa.com

وای باران باران..............شیشه پنجره را باران شست..............چه کسی از دل من نقش تو را خواهد شست.........

مرجان پنج‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1384 ساعت 12:43 ب.ظ

بارون بارونه ...زمینا ترمی شه...گل نسا جونم ...کارا بهتر می شه....دلم واست یه عالمه تنگ شده سحر جونم.پریشب یه بارونه خفن اومد.خیلی جات خالی بود.داشتم این آهنگ ویگنو گوش می دادم.یاد تو افتادم.بی اختیار...مثل همیشه...دیدی شب چله هم نتونستیم همدیگرو ببینیم...؟تو تو کاشان...من روی تخت بیمارستان...روزگارغریبیست نازنینم.

مثل همیشه خیلی ازت ممنونم مرجان عزیز!
خدا بد نده (خدا که بد نمی ده!) چرا تو بیمارستان!؟!؟!؟ :(

ارنستو همینگوآرا پنج‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1384 ساعت 05:10 ب.ظ

چه کمکی از من برمیاد؟
با front page آشنایی دارین؟

[ بدون نام ] شنبه 10 دی‌ماه سال 1384 ساعت 02:33 ب.ظ

اخرین برگ سفرنامه باران این است که...زمین چرکین است.

علی شنبه 10 دی‌ماه سال 1384 ساعت 08:06 ب.ظ

سلام سحر خانوم امیدوارم که در تمام مراحل زندگی موفق باشید ما رو نیز از مطالب جدیدتون مطلع کنید میتونید از طریق ایمیل این کار رو بکنید ممنون

نادونی یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1384 ساعت 03:16 ق.ظ http://n-a-d-o-n.blogsky.com

سلام سحر خانم....حالتو چطوره....اومدم یه سری به دوستان بزنم ..خوشحالم که فرصت شد خدمت شما هم برسم..موفق باشید...تاتا

یه آشنا یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1384 ساعت 04:59 ب.ظ http://sab1631.persianblog.com

آسمون میباره بالاخره اما این دل آدماست که نمیتونه بباره سخته که بباره ولی اگه بباره لذت بخشه .

رها یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1384 ساعت 09:33 ب.ظ

سحر جونم خوبی ؟

برات میل میزنم ؛)
خیلی خوشحالم کردی!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:55 ق.ظ

نرگس سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:39 ق.ظ http://www.demur.blogfa.com

خیلی زیباست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد