زنگ می زنم آموزشگاه: سلام، سحر هستم.
- اِ سلام خانوم سحر، خوب هستین؟ باور کنین من به محض اینکه رسیدم به شما زنگ زدم، خیلی هم زنگ زدم، همش اشغال بود. فکر کنم به اینترنت وصل بودین، آخه مدت زیادی اشغال بود، درست حدس زدم؟! به اینترنت وصل بودین نه!؟!؟
* * *
وارد جایی می شم: سلام، من سحر هستم.
یه آقایی خیلی متفکرانه نگاه می کنه و سرشو تکون می ده : نه...فکر نکنم!!!!!
به قول علی تیز و بز قضیه رو می گیرم و خودم و جمع جور می کنم و دوباره شمرده تر می گم: من....سحرم!
* * *
نوستالژی شدم باز!
سارا چند سال پیش از ایران می ره، حامد ازدواج می کنه، سحر ازدواج می کنه، هانیه و غزاله از ایران می رن، سحر می ره کاشان، علی و مامان و باباش از ایران می رن، سربازیِ ادیب می افته کاشان!!
برای تولد سارا، حامد از تهران، سارا از خارج (!!)، سحر از کاشان و علی از یه خارجِ دیگه در کنفرانس یاهو جشن تولد می گیرن! همش 4 تا دونه خواهر برادر!
* * *
قراره که، نه ببخشید! جا داره که صمیمانه تشکر کنم از کارناوال شادی، متشکل از عارفه، علی، فاطمه، مرتضی که قبول زحمت فرمودند و از راه دور خودشون رو برای مراسم سورپرایزکنونِ امین رسوندند!
با حضور گرم و پر مهرتون، یه دنیا خوشحالمون کردین! باور کنین!
عارفه: مجری برنامه، طراح صحنه، سازمان ملل
فاطمه: طرح اولیه، دستیار صحنه، کوه های جبل الطارق
علی: سرگرم کننده ی امین، عکاس، قاتلی از هنگ کنگ (!!؟؟)
مرتضی: فیلم بردار، حمل و نقل، آفتاب پرست باد صبا
(فقط حیف که به خاطر این تولد عشقولانه مجبور شدیم دوباره دعوت یه دوست خوب رو رد کنیم.)
انتقاد: آخه چرا یه چیزایی می نویسی که خیلی ها چیزی ازش سر در نمیارن!؟!؟
من هیچی نوفهمم
جیگر
اختیار دارین...این چه حرفیه!
یعنی تو از فروردین ۸۲ تا حالا وبلاگ مینویسی؟!
من هم نوفهمم!
راستش نه!
من از مرداد ۸۱ تا حالا وبلاگ می نویسم!
tokh tokh tokh ! man hamasho famidam ! :D !! I'm not stuuuupid u r ,,, !!!!!1
امکان نداره اون قسمت نقش عوامل رو فهمیده باشی!!!
ولی بقیه شو فهمیدی!
اون یکی وبلاگتو هم دیدم!
فکر میکنم رو اسمت خیلی تعصب داری!
آره؟!
عجب نوستالوژی شد ....
منم سحرم خب!
جزء معدود پستهایی بود که کاملا موافقم
روزی کنار ساحل در حال قدم زدن بودم ،به جایی از ساحل رسیدم که در آنجا هزاران ستاره دریایی بخاطر جزر و مد گرفتار آنجا شده بودند و دخترکی را دیدم که ستارههای دریایی را می گرفت و یکی یکی به دریا می انداخت نزدیک شدم و گفتم دخترک نادان و احمق ،تو که نمی توانی همه این ستارههای دریایی را نجات دهی مگر نمی بینی چقدر زیادند دخترک تبسمی بر لب آورد و گفت : میدانم ولی این یکی را که میتوانم که نجات دهم و یک ستاره دریایی را به دریا انداخت و این یکی را و به دریا انداخت و این یکی را و به در یا انداخت و......... و آن دخترک کسی نبود جز تو .......سلام دوست عزیز خسته نباشید .. بهتون تبریک میگم و دعا میکنم همیشه همینطور زیبا بنویسید ... ....به من هم سر بزن ....راستی نظرتون با تبادل لینک جطوره خبرم کن.....موفق باشی و پایدار ...
سلام.خوبین...من باید الآن چی بگم...گیج شدم...شاد باشین
والا...
خئب من تا ۱۰ می شمرم بعد هیچی نوفهمم!
سلام سحر............
من آخرش نفهمیدم.... کاشانی الان یا نه؟
موفق باشی
have fun
ذشذغث
ممنون از حسن توجه و کامنتهای سراسر تفکر حضرتعالی و با امید کور شدن چشم حسودان و همچنین مبارک باشد بر شما این قالبهای زیبا
سلام سحر جان
وبلاگ زیبا و قشنگی داری ممنون که به من سر زدی..
موفق و شاد باشی
این پستتو برام ترجمه کن ... باشه ؟
Ba Arze Salam
Webloge Zibayi Darid.Behetoon Tabrik Migam.
Be Ma ham Ye Sari Bezanid