دادگاه

 

امروز صبح وقت دادگاهم بود، سه ماه پیش که رفتم و درخواست رو نوشتم برای امروز بهم وقت داده بودند. امین هم چند روز پیش رفته بود دادگستری اما امروز رو دیگه با هم رفتیم.
شعبه ی اول: امروز وقت دادگاهتون بود؟ همون پرونده ی طلاق!؟ خود رئیس دادگستری قاضی پرونده تون هستند، آقای مولایی، الآن جلسه دارن. منتظر باشین.
سه ربع منتظر موندیم، این همه وقت تحمل کردم تا تکلیفم روشن بشه این سه ربع هم روش! زمان گذشت و بالاخره وارد شدیم.
در خصوص درخواست خواهان خانم .....مبنی بر تقاضای................از دادگاه تقاضا می شود به استحضار برساند.................
قاضی: شما در دفاع از دادخواستتون چه حرفی دارید؟
سحر: زندگیم واقعا دچار مشکل شده، دیگه نمی خوام اینجوری ادامه پیدا کنه........تقاضای تجدید نظر دارم.
قاضی: وقت جلسه ی دیگه ای براتون تعیین می کنیم تا با شاهدان در دادگاه حضور پیدا کنید و گواهی دهند که زندگی به این صورت برایتان دشوار است و 2 مرد و 1 زن، از بستگان درجه 1 نباشند. برید شعبه برای جلسه رسیدگی بعد وقت بگیرید.

شعبه ی اول - زمان رسیدگی 8-3-84 ساعت 8 صبح با شاهدان - موضوع پرونده: دو اسمی بودن - اصلاح شناسنامه

راستی یادم رفت بگم امین به خاطر گم شدن پلاک ماشین چند روز پیش رفته بود دادگستری و اون موقع هم که اون خانومه پرسید همون پرونده ی طلاق!؟ منو امین یهو با هم گفتیم نه! خدا نکنه!

دو اسمی بودن هم واقعا بد چیزیه، فکر کنین  از اول زندگیت سحر باشی و همه جا به سحر بشناسنت بعد شناسنامه ت یه چیزه دیگه باشه که البته اونم خوبه ولی مهجوره و فقط به خاطر شیرین کاری آقای پدر!! (البته بابا جون اسمم از جِغِل خیلی بهتره ها! دستت درد نکنه!)
خلاصه اینکه امروز قاتل همون مقتول بود!
 

 

نظرات 26 + ارسال نظر
امیر چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 10:32 ب.ظ http://www.amir-parandian.persianblog.com

سلام جدا ناراحت شدم نمیدونم چی بگم

جداْ!؟

یاس چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 10:45 ب.ظ http://lovelyrose.blogsky.com/

سلام ...
بابا اولش که من مردم از ترس ...
خوب خدا رو شکر که همش صحنه سازی بود ...
شماهایی که والنتاین کله پاچه میخورین عمرا دچاره مشکل طلاق نمی شید ...

به هر حال امیدوارم موفق باشید سحر جان

دختری که هیچ کس و جز تو نداره چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:29 ب.ظ http://banooyemah.blogsky.com

سلام

مسافری هستم به مقصد بهشت َ در این سفر به دنبال هم راهی میگردم که همسفر م باشد . همسفری متفاوت از دیگران با تفکر بالا و اهل علم و دانش با کوله باری از معرفت که همراهی ام کند شاید در این سرزمین یافتم

موفق باشی


برات آرزوی خوشبختی می کنم سحر نازم دوست دارام

آذرباد چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:35 ب.ظ http://azarbad.blogspot.com

چرا جدا شدین ؟!!

امیر چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:37 ب.ظ http://www.amir-parandian.persianblog.com

اخه ارزششو داشت به خاطر این موضوع کوچیکی برین دادگاه

بله! چون کوچیک نبود!

صالح چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:58 ب.ظ

نتیجه می گیریم: یک- شما طلاق نبوده اید دو- کارمندان دادگستری گیج هستند سه- اسم شناسنامه تان چیزی بین جغل و سحر میباشد. چهار- این کشفیات بعد از قریب چهار سال خواندن مطالب این صفحه به ظهور می رسد پنج- پیشنهاد می شود حالا که کارتان به دادگاه کشیده نام خانوادگیتان را (در صورتی که چیزی مثل جغل می باشد) تغییر نمایید

خیلی ممنون! ولی کسی که برای اولین بار به این صفحه میاد هم باید اینا رو بفهمه. خدا رو شکر جغل هیچ ربطی به اسم و فامیلم نداره، فقط اسم مستعاری بود که آقای پدر دوست داشتند منو باهاش صدا کنن!

مصطفی پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:19 ق.ظ http://nazarabadcity.blogfa.com

سلام وبلاگ قشنگی ذاری اگه وقت کردی یه سری هم به ما بزن.... bye

سارا پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 06:05 ق.ظ

Chi shod?
I didn’t get it!! :-(

قربونت برم من که قبلا هم بهت گفتم از وقتی که از محصول مشترکی در اومدی و خارجیِ واقعی شدی یه خورده هم....زیادی تنت خورده به تنه ی آمریکایی ها!! :-* :-*

پیام پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 10:51 ق.ظ http://payamra.com

یه کمی سخت بوده اوضاع ...

علی پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:24 ب.ظ

راستی آشنا داری تو دادگستری ؟ من هم می خوام آخر فامیلم رو عوض کنم!

آخر فامیلی شما هیچ اشکالی نداره تا زمانی که به لهجه ی محلیش تلفظ نشه!!!!

مرتضی پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:42 ب.ظ http://www.harfeno.blogfa.com

قلب من با باتری کار می کنه ها؟توجه داری که؟

ناپرهیزی کردین!!!!! منور فرمودین!
خوشحال کردین خانوادگی!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 06:33 ب.ظ http://www.yatoyama.com

salam . nemidoonam chi begam vali fekr konam hamoon jeghel az hame behtar bood . rasti ke divoone gham nadare ! ! ! vaghtam ziad dare ke eenjoori talaf kone! !

قربونت برم بابا جون منم اتفاقا قبول دارم که جغل از سِحری بادمجون خیلی بهتر بود!!! حداقل هنوزم منو یاد شیرین جان می اندازه ؛)
قبوله که دیوونم اصلا هر چی شما بگین ولی غم داره! اسمشو می خواد عوض کنه، البته با اجازه ی شما :-*
ما رفتیم دادگاه بعد ساعتم رو دادیم تعمیر بعد هم رفتیم آگاهی برای ماشین و شد تازه ساعت شد ۱۰ صبح! ببینین تو شهرتون خیلی احتیاج به زمان زیادی نیست، وقت کم هم داشته باشین به کاراتون می رسین!
اصلا باز تو یه جمله می گفتین چرا از معماری انصراف دادی اینقدر دعوا نداشت:((
هزار تا بوس! آشتی! :-* :-* :-*

سعید پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 10:58 ب.ظ http://www.sarbazeashna.blogfa.com

یه لحظه جا خوردم. خدا زندگی همه رو پایدار نگه داره
از سر زدنتون هم ممنون

ملیکا جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:10 ق.ظ

من گول تو رو نمی خورم از اولش فهمیدم جریان چیه بالاخره البرت اینه دیگه

آلبرت جان نمی دونم شما تا حالا شنیدی که خدا با ماست؟!؟!!؟ فقط همین!
=))=))=))=))=))=))

سید احمد جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 04:51 ق.ظ http://sarzamin-ir.blogsky.com

به نام حضرت عشق
سلام .
هه هه هه . ما که کم نمیاریم . به این را حتی هم سر کار نمیریم
وبلاگهای من به روز شدند
http://sarzamin-ir.blogsky.com/
http://negareh.blogsky.com/
http://hazrateshgh.blogsky.com/

حرفهای نگفتنی جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:48 ق.ظ http://www.mimic.blogsky.com

شب هایم بارانی است ..... روزهایم میگذرد ...~

۱۱:۱۴ شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 05:50 ب.ظ http://11-14.blogsky.com

نزدیک بین نیم ساعت و یک ساعته که فقظ دارم وبلاگتو میخونم( البته نه انلاین!) تا حد زیادی حرف هاتو قبول دارم ...

***
نتیجه گیری اخلاقی: ببین کل وبلاگتو خوندم هااااا ~ کلی از وقت گرانبهام رفت که اگه اینجا نبودم هم باز هم میرفت .زودباش بیا وبلاگ من نظر بده

خیلی خیلی ممنونم از اینکه وقتتون رو در اختیار ما گذاشتین!!

اطهر شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 07:29 ب.ظ

سحر یا سودش فرقی نمیکنه.مهم اینه که دلم براش خیلی تنگه...

باور کن من بیشتر! :-*
ولی فرق داره، یا به عبارتی فرق فن کوئل!! ؛)

ریحانه شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:43 ب.ظ http://raihaneh.persianblog.com

سلام . اینا که الآن گفتی یعنی چه ؟

ریحانه جون شما خودتو اذیت نکن! ؛) :-*

مرجان یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:27 ب.ظ

سلام سحر جونم.۳ هفتست دارم از زهره می پرسم سحر نمی یاد تهران؟اونم بی خبر تر از همست.عروسیه لیلا نمی یای؟

سلام مرجان جون، من تهران بودم، امروز برگشتم! ممنونم از محبتت مثل همیشه!

بنیامین یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 10:21 ب.ظ http://c2.blogfa.com

سلام بعد از ماهها اومدم اینترنت خیلی ممنون که به وبلاگم سر زدید مرسی خداحافظ

حدیث دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 09:05 ق.ظ

سلام
خوبی سحر جون؟؟؟؟؟اگه برگشته باشی کاشان منم تا یک ماه دیگه اینجا نیستم(این یک تهدید بود.جدی بگیر)!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

شما فعلا یک مهلت یک هفته ای داری که خودتو برسونی اینجا!

بایا دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 09:00 ب.ظ http://baya.persianblog.com

ای وای! من نفهمیدم!! چی شده آخه؟؟

حدیث دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:34 ب.ظ

سحر یادته یه بار توی سلف دانشگاه بودیم بچه ها میگفتن یه اقوام داریم اسمش تلفنه؟؟ بعدش هم گفتن شیشه ...ادکلن...
قرار شد یکی اسم بچه هاشو بذاره وبلاگ و فعالیت فرهنگی و کامنت...الیس.
بی ربط بود نه؟؟؟نمیدونم چرا یادش افتادم...!!!!!

مگه می شه یادم نباشه!!!!! چقدر خوب بود.....

سایه... یکشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 09:14 ب.ظ

اولین باری هست که weblog تو رو می بینم....یه جوریه...یه جور هایی مثل شیشه...تنها چیزی که جلو چشمام میاد شیشه هستش...!!!چراش و نمی دونم...
واقعا تو کی هستی..!!؟؟بابت جریان دادگاه هم واقعا متاسفم...
ولی میتونم موقعییتت و تو این جریان درک کنم...!!!

امیر حاضری دوشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:43 ب.ظ

والا من نظر خاصی ندارم چون یه شام منو احسان ازتون طلب داریم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد