این رو دو سال و نیم پیش نوشته بودم و احتمالا با کمی حرص! الآن اینجا می گذارمش چون ازش خوشم اومد! البته جمله ی آخر هم اضافه شد !
درونش غُلغُل می کرد...بالاتر که اومد گلوش رو گرفت....بالاتر که اومد از چشمش سرازیر شد...پایین که اومد یک نفس راحت کشید! خوب شد ترموکوپل داشت!!
(صفیه جان به روزرسانی زورکی همین می شه دیگه! خانوم شما می ری ازت خون نمی گیرن به من چه ربطی داره!؟ یا تو این سرما "اورد اورد" می ری نیاسر سرما می خوری همراه با شوهرت من چی کارم؟! یا . . . )
سلام
موفق باشین
یا علی
سلام
تشکر میکنم که زحمت کشیدین این همه راه قدم رنجه فرمودید و برای حقیر آرزوی موفق کردید!!!
علی یارتان!
عیب نداره ما که نظر میدیم
بله! این هم بسیار پربار بود!
سلام
خیلیییییییییییییییییییییییییییی بی مهرفتی . باهات قهرم اصلنی.
سحر جان ! فقط یه لحظه فکر می کردی که ممکنه یه بار دیگه هم پیشنهادی مثل نیاسر به ذهنت برسه و دوباره مطرح کنی، اونوقته که ... هیچی ما دوباره میام نیاسر و کلی خوش میگذرونیم!!! اورد اورد سه تا آمپول نوش جان کردم! در مورد انتقال خون هم مطمئن باش به هر قیمتی که باشه من خونم رو به زودی وارد چرخه خون رسانی کشور می کنم(هر کی ندونه فکر می کنه چه مشکلاتی که خونم نداره!با این سیستم خنده دار انتقال خون!)
نمی دونم چندین بار این جمله ای رو که نوشتی تجربه کردم، ولی همیشه هم برام خوشایند بوده و حس بعدش رو عمیقا دوست داشتم.
به قول نگین شما باید « نه » گفتن رو تمرین کنی! اون موقع نه تنها آمپول نمی خوری شاید حتی مشکلت برای ورود خونت به چرخه ی خون رسانی کشور هم حل بشه!! D:
اگه نداشت چی میشد ؟
شاید ما از بوی گاز خفه می شدیم!
سلام
برا این که نمی اومدی. ولی حالا آشتی
خیلی باحال بود
ترموکوپل رو می گم
حرف نداشت !
قابلی نداشت!
اخه انتظار داشتی چی بگم ؟
اینکه « نظر » بدین!
من هم
Salam , man ke sar dar niavordam , ba adabiyyate man mafhoom nabid ! ! shayad chon bi adabiyyat bid ? ! !
مامانی ترموکوپل چیه؟ فکر می کنم یه چیزی باشه که خیلی چاقه .برای همین بهش می گن ترموی ـکوپول ـ...اااا.خب به من چه.تقصیر خودته که این مسائل فنی رو بهم یاد ندادی.!!!
سلام بعضی موقعها کارهای زورکی بهتر است
سلام .
دنیا زیباست اگر زیبا ببینیم .
خوشحال میشم به ما هم سر بزنی
گاهی برای رفتن باید تصمیم گرفت .. گاهی برای ماندن
گاهی برای دیدن .. و گاهی ، برای ندیدن
و اینچنین است که در میان باید ها و نباید ها
هست ها و نیست ها، تاریکی روزها را می گذرانیم
در دل آشوب ترین نظریه فلسفی دنیا
ناگهان میان امروز غرق می شویم
و وقتی به هزار زحمت طعم شیرین نجات را تجربه می کنیم
گویی، می رویم به قعر دیروز
و انگار اصلا فردایی وجود ندارد !! ...
وای
سحری
دیگه چیزی نمونده
برام دعا کن
با خبرای خوب بیام و
یک عالمه بخندیم باهم از خوشی
به امید اون روز ...
دوستت دارم گلک
...
سلام..جالب شد
این پرانتز آخر مثل هر کی خربزه میخوره پای لرزش میشینه شده
شاد باشین
سلام سحرجان
امروز ۱ آذر درست ۵ روز از خروج ما می گذرد خستگی در نرفته هنوز عزیزم ؟ مرخصی تمام نشده نمی خوای دوباره شروع کنی یک خورده از ولایت بیای بیرون کلی سوژه پیدا می کنی برای نوشتن
شاد باشید ( تو و امین جان برخاسته از روی رزماری های بیچاره اون پایین تو هوای سرد )
با عرض سلام خدمت دوست عزیز وگرامی
یک روز از روز های خدا سر به وبلاگ من زده بودی اما زود نتوانستم نظرتان را بخوانم ببخشید
لطفا در مورد نظرتان بیشتر توضیح دهید تا آگاه بشم به نظر شما