دغدغه و هیجان!

دغدغه ی این روزهای من:

تا حالا قلی یا نقی ، از نزدیک ندیدم!!!

*     *     *

هیجان این شب های من:

خمیر دندان با طعم سیب تازه
و
حضور مهتاب در اتاق ما!

نظرات 13 + ارسال نظر
سارا چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:23 ق.ظ

doolooghoo, Amoo Taghi -e Hanieh Gazaleh. bache boodi didi

تقی رو دیدم، نقی یا قلی ندیدم خخخخخخنگ!
چرا این ۱۰ تا بچه تقی داشتن ولی نقی یا قلی نداشتن که من عقده ای نشم!؟!؟

* یاس سفیدم * چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:27 ق.ظ http://yasesefid.blogsky.com

چه دقدقه قشنگی

چه طنز قشنگی!!!

حسام چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:45 ق.ظ http://nastihan.persianblog.com

سلام...تازه رسیدم...ساعت یه ربع به پنج صبح تنها وبلاگیه که اومدم...بعدش میرم بخوابم!:)خب خوبی؟...ولی من از این جملات نا مفهوم همه رو خوب خوب فهمیدم:))آره دیگه! قلی و نقی...قلی و غنچه و....این داستان ادامه داره...خدا قسمت خودتونم بکنه:ی...

چه خوب! خوشحالم!

نگین چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:31 ق.ظ

سلام من که بازم چیزی نفهمیدم.

نگین جان، اگه باز چیزی رو متوجه نشدی بیا یواشکی به خودم بگو! برات توضیح می دم ؛)

(خیلی خوشحالم که بالاخره به این وبلاگ افتخار دادین! خیلی ممنون!)

پیام چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:39 ق.ظ http://payamra.com

خوبه ادم از این دغدغه ها و هیجانها داشته باشه ...

وستا چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:07 ب.ظ http://vesta.persianblog.com

چه جالب. من هم ندیدم.. تقی دیدم ولی نقی و قلی نه...

«پیام منتخب این مطلب»
ممنونم وستای عزیز!

ظهری چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:02 ب.ظ http://bustansaribakhsh.persianblog.com

یکی کتاب لغت رو نیگاه کنه دغدغه ، دغدقه،دقدقه،دقدغه کدوم یکی درسته
ساخت وپاخت،اتل ومتل،یا گاوحسن ،چندوپرند این جورچیزا رو داشتیم قلی وتقی ؟؟؟؟ باز یکی اون کتاب دهخدارو نیگاه کنه
خمیر دندان با طعم نعنایشو دوست دارم من
حضمر مهتاب در اتاق چقد قشنگه اینو حس میکنم
ضمنن ازت ممنونم
ضمنن دوم آدرس بلاگت رو درست بنویس برات مردم که کامنت میذاری

معلومه که دغدغه درسته!!
درست بنویسم!؟!؟ پس عرض کنم حضمر نه حضور!
چقد نه چقدر! ضمنن نه ضمناْ! برات نه برای!!
؛)

مرجان چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:04 ب.ظ http://tara65.blogsky.com

یه عالمه؛یه عالمه حرف برای گفتن داشتم...ولی فقط یه چیزی...بذار همیشه همون دختر کوچولوی تو بمونم...خواهش می کنم با همه وجودم گفتم!

تو دخمل کوچولوی منی!!!

meysam چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:03 ب.ظ

اه اه چه وبلاگ مزخرفی داری
افتضاحه

متشکرم! متشکرم!

مهشاد پنج‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:17 ق.ظ http://WWW.MAHSHADar.BLOGFA.COM

سلام

راستش دغدغه رو نفهمیدم

مردی که کوه را از میان برداشت کسی بود

که شروع به برداشتن سنگ ریزه ها از دامنه نمود

بابای

ظهری پنج‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:53 ب.ظ http://bustansaribakhsh.persianblog.com

سلام
بانام ~سحر~ لینک شما رو وارد کردم

ممنون!

حسام شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:08 ق.ظ http://nastihan.persianblog.com

سلام سحر...خوبی؟چه خبر؟یه مدت سیستمم قاطی کرده بود و وبلاگا رو نمی دیدم!!!خب بگذریم...اون موقع که اومدم خسته از ده دوازده ساعت رانندگی و چند شب بی خوابی بودم..حالا که فکر تر می کنم!!!!!!سحر؟؟؟نکنه خبریه؟ قلی و نقی تو راه داری؟!آره؟...لا اقل به خودم یواشکی بگو...یعنی بازم دارم عمو میشم؟؟؟اینقده عموئی بودن خوبه:)...تو راهی آره؟قلی؟نقی؟مهتاب تو اتاق؟...واییییییییی...مبارکه:) اگه بودی و می دیدیم!!!

این چه حرفیه!؟چه شایعه ای!!!! ‌نه به خدا!!!! :-$ :-$

امیر شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:11 ق.ظ http://amir-parandian.persianblog.com

دیدن یا ندیدن مساله این است!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد