هوا خیلی گرمه، از زمین و آسمون آتیش می باره! ساعت 12 ظهر دارم می رم بیرون، می بینم دختربچه ی همسایه تو حیاطه.
"بیچاره این پدر مادرا، چقدر باید حرص بچه ها رو بخورن!؟ توی این آفتاب هم تو خونه بند نمی شن! دیگه کسی هم از پسشون بر نمیاد...!" با خودم غرغر میکنم!
- خوبی ارغوان؟
: بله!
- هوا خیلی گرمه، نمی خوای بری خونه؟
: لباسم خیس بود، بابام گفت برو تو آفتاب وایسا تا خشک بشه...
سلام
بالاخره یکی از استخون خرد کرده های بلاگ اسکای رو دیدم
تبادل ؟
سلام...شما هر چی دوست داری بگو...هر چی...می دونی که!بعد از پنج سال نشناختی؟!خب...روزگار عجیب غریب رو می گذرونم...کسی قدرت شنیدنشو نداره تا چه برسه به تحمل!!!اگر فکر می کنی یک در صد هم تحمل شنیدنشو داری بگو تا بگم!!!ولی اون چیزی رو که می خواستی بگی بیا و بگو...اصلا ناراحت نمی شم...مطمئن باش... درسته ظاهرا من دور بودم ولی شما دورتر...دورتر از دوستان...دور دور دور!
................................آره!
سلام. والله شرمندهام :) نه! دقت نکرده بودم :))
؛)
سلام به سحر خانوم
ای بابا ((هواخیلی گرمه،نمی خوای بری خونه؟)) !!!!!!
چه خبره همه میخاستن اون دختر همسایه کوچولو رو از خونه دکش کنن
ضمنن معنی تعارفی بودن ایرانی ها هم مشخص شد
ما میخواهیم استراحت کنیم برو خونه ات
مرموز هست این پست یا من زیادی مشکوکم
کجاش مرموز مشکوکه!؟ چه بدبینانه!
بنده خدا صداش در نمیومد! یعنی تو اون گرما جون نداشت که سر و صدا بکنه و مزاحمتی ایجاد کنه! واقعا فقط به خاطر خودش و گرمای گفتم!
سلام...ممنونم از میلت و راهنمائیت:)خب یادم رفته دیگه! به هر حال...در ضمن الان که ساعت سه صبح و من هم خونه علی پسرخاله دیوونم هستم(یادت میاد که؟!)و البته کمی هم غیبت شما رو کردیم...توجه داشته باشین کمی!والبته بد که نگفتیم هیج...خوب هم گفتیم:)خب آخرین کامنت بلاگش رو شما گذاشته بودین!...چه زود گذشت!...آره!
یادمه!! خوب یادمه!
اشکالی نداره، اصلا اشکالی نداره! چون ممکنه منم تو شرایط مشابهی، با کسی، چیزی، گفته باشم ؛) پس راحت باشین!!
من تقریبا مطمئنم که تو رو دارم...یکی که نگرانم می شه و برام دعا می کنه...یه مامان ناز!
159
ممنون می شم آدرس جدید وبلاگ هرمس را در لینک تون قرار بدید و اگر فرصت این کار را ندارید حداقل لینک هرمس را پاک کنید تا دوستانی وارد آدرس وبلاگ قبلی نشوند
تا بزودی خداحاف
سلاموبلاگزیباییداریبهمنهمسربزن
اونموقع ها که اندازه ارغوان بودی ساعت ۱۲ ظهر چیکار میکردی؟ یادت میاد؟ من که خوب یادمه...و از این یادآوری اصلاْ...
یادمه! تو کوچه با بچه ها بازی می کردم!!!
فقط نه به عنوان تنبیه یا ....
سلام سحر جان... منو میشناسی؟ من همونیم که اون شب گفتم عاشق یه دختری شده ام به اسم سحر و تو یاهو اتفاقی با وبلاگ شما آشنا شدم. یادته؟
میخواستم بگم که مرا گر خود نبود این بند شاید بامدادی همچو یادی میگذشتم از تراز خاک سرد پست. جرم این است
من وبلاگتون رو به لیست فیورایتسم اد کردم. چه اتفاقی آمدم و چه زیبا ماندم... آره میگویند رسم زندگی اینست یک روز میآییم و یک روز میرویم... خوشحال میشم بهم میل بزنی... برام دعا کنید خیلی محتاجم... خدا نگهدارتون
خوشحالم از ماندنتون!
سلام...اومدم سر بزنم و احوالپرسی و دید و بازدید و از این حرفا!خب خوبی که؟...امتحانا با موفقیت همراه بوده؟... هر روز صبح موقعی که میخوام برم دفتر از محله قدیمیتون رد میشم بی اختیار یادت میفتم!!!روزگار مثل برق و باد میگذره!
آره!...خب خوب کاری کردین که غیبت کردین و چیزی یا چیزهائی گفتین...ما هم حلال می کنیم:ی...:)
سلام
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!
اجبا ، خیلی بی انصافی بود
خوب کرده باباش . منم اگه بودم شاید همین کار رو می کردم! حتما هی لباسش رو خیس می کرده، خوب کولر روشنه سرما می خوره! اگه یکبار گرما بخوره عبرت میگیره و ادب میشه!
خیلی از نوشته هات خوشم اومد به نظرم دختر خیلی جالبی میای آرزومه ببینمت شمارهء من:۰۹۱۷۱۲۵۸۸۵۱
سلام
سحر خانم وبلاگ شما خوندم برات آرزوی موفقیت می کنم وبلاگ خوبی ساختی
سحر خانم من اولین دفعه اس که به وبلاگت سر می زنم یه جا دیدم که گفته بودی نمی دونی ۱۶ ۶۰ ۱۰۰۰ ۱۵ ۳ ۲۰ ۱۰ یعنی چه ؟خوب من برات می گم این یه شعره که موقع بازی بچه ها می خونن از چپ به راست با ریتم بخون تا بفهمی چیه البته اون ۳ سرکاریه و ادامه اش هم می شه خاله قزی خونه نیست .... خوب حالا فهمیدی ؟