تلفن

این روزها با تلفن غریبی می کنم!

به خیلی ها باید زنگی بزنم و حالی بپرسم و اصلاً دستم به تلفن نمی رود.

ای منتظران شنیدن زنگ تلفن من ... باور کنید دستم مقصر است و این قصور را من گردن نمی گیرم و چشمم هم آب نمی خورد که دستم به این زودی ها پا بدهد و کمر همت ببندد و شماره ای بگیرد.

هر چه پا پِی اش می شوم که چرا اینقدر پشت گوش می اندازی؟ لب از لب برنمی دارد و دندان گردی و چشم سفیدی و گردن کلفتی می کند و حتی گاهی هم دست به سرم می کند و سر به سرم می گذارد!!

همین جا ریش گرو می گذارم که به محض اینکه کسی پیدا شود و پا درمیانی کند، با سر به سوی تلفن خواهم شتافت و دلی از عزا در می آورم و شماره ی تک تکتان را خواهم گرفت. باور کنید دلم لک زده برای شنیدن صدایتان ولی نمی دانم چرا دستم، گوشش بدهکار نیست!

شاید اصلاً مجبور شوم پشت دستم را داغ کنم که دیگر پایش را از گلیمش درازتر نکند!!

نظرات 18 + ارسال نظر
خط نو شنبه 3 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:44 ق.ظ http://newline.blogsky.com/

سلام رنگ های قشنگی رو انتخای کردی برای وبلاگت
موفق باشی

سپاس!

علی اکبر شنبه 3 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:31 ق.ظ http://www.hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
وبلاگ زیبایی داری اون شعر قیصر هم گل وبلاگت هست.
ممنون که به من سر زدی منم نمیدونم خدا میدونه چطوری این همه زبان مختلف بوجود اومده شاید هم حق با تو باشه عذاب خداوند بوده ولی هضمش سخته .
میخوام از فرصت استفاده کنم وبگم که
من تازه وبلاگم رو درست کردم و معتقدم که تبادل لینک میتونه شمار بازدید کنندگان رو هم بالا ببره
میخواستم با شما تبادل لینک کنم اگه موافقید منو در جریان بگذارید .
شاید هم تونستیم به هم دیگه کمک کنیم.
ممنون موفق باشی
بای

محتشمی شنبه 3 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:42 ق.ظ http://mohtashami.info

سلام سحربانو
می دونی چندوقته اینجا سرنزدم از حرصم
مونده بودی تو بیوگرافی و منم منتظر بالاخره خسته شدم رفتم رد کارم تا آمدی برای تبریک نوزاد و از یمن تولد خجسته اش دست به تلفن هم شدی
بالاخره طلسم شکست و صدای نازنینت رو شنیدم عزیزم
تولد پدرجان، دومین مصطفای خاندان ما و دومین مولود آذرماه هم مبارک
من اول شدم و تبریک رو گفتم
تقصیر الهه جان شد که لو داد و من از سورپرایز شدن زوج محترم هنگام گرفتن کادو مانع شدم
خوب پیش میاد دیگه :d
برایت آرزوی موفقیت دارم دلبندم
به امین جان فراوان سلام برسان و به دوستان

ما به جان خودمان شما را دوست می داریم!!

ظهری شنبه 3 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:38 ب.ظ

یا شایدم فکر قبضش زمین گیرت کرده

خدا را هزاران مرتبه شکر مشکل قبضی نداریم!!!

پیام شنبه 3 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:26 ب.ظ http://payamra.com

احسنت به این نواوری ...

سپاس!

[ بدون نام ] یکشنبه 4 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:22 ب.ظ http://www.yatoyama.com

سلام
خوندن این متن منو یاد کله پزی انداخت ! !!!!!
عصر هم دل و جیگریه ! ! !

:))) خیلی خوب بود!
(نمی گم که اصلا معنی جمله ی دوم رو نگرفتم! بعدا یواشکی از خودتون می پرسم!!)

شیدا دوشنبه 5 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 05:58 ب.ظ http://abyeasemoon.blogfa.com

سلام. بامزه و جالب بود...
یه سری به من بزنی خوشحال می شم.

هپلی سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:04 ق.ظ http://happali.blogsky.com


سلام همسایه خانمی !

فکر کنم دیگه به من هم سر نمیزنی !

قهری ؟

navid سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 04:13 ب.ظ http://navidam.blogfa.com

سلام سحر جان تو که اینقدر خشن نبودی.اینروزها دست کم پیدا می شود.اینه که تصمیم عجولانه نگیر که پشتش را داغ کنی.خدای نکرده می رود شکایت می کند وکار دستت می دهد.مرسی از تشویقت

:)) خیلی خوب بود!!!! ممنون!

حسام سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 06:37 ب.ظ http://nastihan.persianblog.ir

سلام
فقط می تونم بگم آره!
آره دختر عمو...
آره...
...

حسام سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 06:53 ب.ظ http://nastihan.persianblog.ir

می دونی؟...غیر عادی؟بذار تا از حواشی تازه خوب و قابل تحمل این روزام بگم!
در حال رانندگی هستم می خوام صدای ضبط را کم کنم به جای چخوندن ژیچ ولوم ترمز دستی می کشم!!!
مسیرا رو که همش اشتباه میرم...اونم من که تو تمام مناطق شهری چندتا پروژه انجام دادم!!!!یک کیسه حاوی زباله در یک دستم تو دست دیگم پرده های خونه جهت بردن به خشکشوئی!کیسه حاوی پرده ها رو میندازم تو مخزن زباله سر کوچه..کیسه زباله ها رو میرم خشکشوئی!!!
افتضاح تو کارهام..اونم با این سابقه درخشان..نمی دونی چه گندی میزنم این روزا!!!هیچ وقت از نظر فنی این طور...!!
نا امید کننده!گوشی موبایل گم کردن و سر رسید گم کردن و جا گذاشتن وسیله و..که خوباشه!
و همش هم از الکی لبخند میزنم..از در که وارد میشم خودمو خوب نشون میدم..خنده دارم..اما قرمزی چشما و ...خب دیگه!..اون قدر هم تلقین کردم خوبم..خوبم..خوبم..که جو گیر شدم و باورم شده خوبم!!!
شرایط خیلی عادیه...نه؟
هموندم مزن ر همدمی می بایدت
خسته شو گر مرهمی می بایدت
.....
چی بگم؟
سکوت بهتره؟...شاید!
....


پس آره...!!!

مرجان سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 07:53 ب.ظ http://tara65.blogsky.com

سلام مامانم...همیشه سر بزنگاه می رسیا...مرهمی به خدا همیشه...من هم با کمال پررویی خودم رو جزء منتظران شنیدن زنگ تلفن فرض کردم...دلم تنگیده به خدا.

دنیا و قیل و قالش.. غصه رو بی خیالش!!!!

مجید سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:55 ب.ظ http://saddard2.persianblog.ir

ممنون محبت دارین ........ ان شالله تو آپ روز پنجشنبه جواب سوالتون رو می دم

نگین پنج‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:22 ب.ظ

سلام، واقعاکه گل گفتی.
معمولا این مشکل وقتی پیش می آد که آدم خیلی سرش شلوغه! توام که ماشاال.. اکتیو، دانشگاه می ری، کلاسهای مختلف فوق برنامه شرکت می کنی، تازه برنامه های آموزشی تلویزیون رو هم بی جواب نمی ذاری!!!!!!!!!!!

صفیه شنبه 10 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:58 ق.ظ

عزیزم اینقدر دست رو دست نذار که چشم کسایی که دوستت دارن به دست توٍ که تا گوشی رو بر میدارن صدای قشنگت رو بشنوند و گل از غنچه لبشون بشکفه و دلشون آروم بشه. پاشو ، شما کمر همت ببند خودم ریش گرو می ذارم و پا در میونی می کنم که دستت دست از سرت بر داره! من گردنش و میشکنم اگه اذیتت کنه!!!!
پاشو دخمل گلم!
( من نمی تونستم رنگی کنم چیزی رو): )

منا سه‌شنبه 13 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:09 ق.ظ

سلام... وای خیلی دوووووووووووووووست داشتم.اصلا کلا من مرده ذوقو قریحه سحرجونمم .
به خدا نمی دونی چند وقته منم می خوام بهت بزنگم ولی فک کنم این مشکله اپیدمی شده!!!! البته مال من یه کم مشکلم حادتره که اینجا نمیشه گفت! بهت میگم حالا(البته تو این سالا فک کنم خودت فهمیدی!!)
به هر حال راهشو پیدا کردی بی خبرم نذار . ولی سعی می کنم همین روزا از رو ببرمش و یه زنگ بهت بزنم گپی بزنیم که خیلییییییییییییییییییییی دلم تنگیده :-*:-*

مرتضی یکشنبه 25 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 04:55 ب.ظ http://www.dales.blogfa.com

زود زنگ بزن اگه نه اوضاع بدتر میشه.
کتاب قورباغه را قورت بده رو خوندی؟

امیر سه‌شنبه 11 دی‌ماه سال 1386 ساعت 02:10 ق.ظ

کیرم تو کستو وبلاگت جنده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد