قصه

سلام!
نگین خاله (خاله تنها یک لقب می باشد و ایشان اصلاً هیچ خاله ای نمی باشد و نمی شود و البته آن هم قصه ای دارد!!) در قسمتی از پیام خود برای عکس های پست قبلی این وبلاگ آورده است که " آدم باید چقدر سرخوش باشه که از طلوع آفتاب روز ۸۶/۱۰/۲۰ تو اون اوضاع و احوال بحرانی!؟ عکس بگیره!!!!!!!!!!!!!!!" این بدان جهت می باشد که نگین خاله قصه ی آن عکس را می داند و فکر کردم که چرا شما ندانید:

در صبح پنجشنبه، هنگام نماز از خواب برخاستیم و مشاهده نمودیم که به دلیل برودت هوا دانشگاه تعطیل نمی باشد که بلکه آب در لوله یخ زده است و ما تشنه لبان می گردیم!! آقای همسر که از موضوع مطلع شدند در حالیکه ساعت 6:30 صبح می بود تصمیم راسخ گرفتند که این مشکل را حل کنند و ما هر چه گفتیم: "مردددددددد...این کار تو نمی باشد!!! بگذار تا ساعاتی دیگر گِلی به سرمان می گیریم، عاری از توهمِ (معادل ادبیِ واژه ی بی خیال!!!) این قضیه شو" به خرجش نرفت که نرفت! پس ما به نماز ایستادیم به آن امید که مرد منصرف شود (به یمن آب غیرقابل شربِ این منطقه همیشه گالنی آب تصفیه در منزل یافت می شود که بتوان با آن موارد ضروری را برطرف کرد!) و آقای همسر به فعالیت مشغول گشت!!
حال، لازم به توضیح می باشد که ما در طبقه ی دومی سکنی گزیده ایم و لوله ی آب ما در حیاط طبقه ی اول، 30 سانتی در هوای آزاد به سر می برد و از آنجا یخ می زند و باز هم موضوع تا این اندازه که سهل نمی باشد زیرا طبقه ی زیرین ما خالی از سکنه می باشد و در نتیجه درِ حیاطشان هم قفل می باشد و باز هم نتیجه می گیریم که کسی که تصمیم گرفته مشکل یخ زدگی آب را حل کند بدان معناست که تصمیم گرفته در آن موقع صبح و در آن یخ بندان، بدون تجربه ی قبلی ( البته خدا را صد هزار مرتبه از این بابت شکر می کنیم!!) از دیوار خانه ی مردم بالا برود!!!!!
خلاصه آنکه نمازمان که به پایان رسید آقای همسر آمده و از ما تقاضای نردبان نمودند که به طور رسمی و مجهز به ادامه ی فعالیت بپردازند و ما که دیدیم ایشان اینقدر در تصمیمشان راسخ هستند خود هم پیِ شان رفتیم تا حداقل پای های ابزار کارشان را در آن یخ بندان برایشان محکم نگه داریم و نقش همسرِ همراه بودنمان را پر رنگ تر کنیم حتی در زمینه ی بالا رفتن از دیوار مردم!!!
و درست در همین حالی که آقای همسر نردبان به دست از جلو می رفت و ما از پَسَش فکری به ذهنمان خطور کرد که علیرغم سحر بودنمان مگر چقدر پیش می آید که ما طلوع زیبا را با چشمانمان ببینیم و در نتیجه به منزل برگشته و تلیفون همراهِ مجهز به دوربینمان را برداشته و با خود بردیم و این شد که این شد!!!
و البته کلیه ی مراحل با موفقیت پشت سر گذاشته شد و خداوند را سپاس می گوییم که این مشکل به دست متخصصان داخلی مرتفع گشت!!!

و در پایان امیدواریم که نگین خاله منظور خاصی از واژه ی "سرخوش" نداشته باشند!!!
نظرات 23 + ارسال نظر
sh.kh پنج‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1386 ساعت 08:43 ق.ظ http://khodaam.persianblog.ir

vaghan che hamsare khobi, man boodam hers mikhordam v bad mizashtam az khone miomadam biron be ye bahanei ke nabinam chikar mikone!

ما کوچیک شما می باشیم!
اینان که در آخر کار خودشان را می کنند پس چه بهتر که دست و پای شکسته ی شان نصیب ما نشود!!!

نگین پنج‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1386 ساعت 05:53 ب.ظ

نگین پنج‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1386 ساعت 06:02 ب.ظ

ببخشید اشتباهی خالی شد!
ولی دیگه نگید متخصصان داخلی!! اول کابل رو قطع می کنن بعد می رن کابل نو بخرن، لابد یه چیزی می دونن که این کارو می کنن!!!!!!!

خاله جون، منظور از متخصصصان داخلی سحر و همسرش بود!!!
می رم که بیشتر به منظورت فکر کنم!!!

منا جمعه 28 دی‌ماه سال 1386 ساعت 01:31 ق.ظ

***************-:mordeye hamin bekr boodanetam

***************-:

منا جمعه 28 دی‌ماه سال 1386 ساعت 01:35 ق.ظ

راستییییییییییی ! میل سوتی چی بود پس؟!؟! من که ندیدم !!!

دیدی دیدی!!! D:

sano جمعه 28 دی‌ماه سال 1386 ساعت 02:47 ق.ظ

bahsi ke hast cheghad az jologiri kardan az kharej shodane arz az keshvar komak kard?

جانم!؟
ببخشید فکر کنم خط رو خط شده!!!!
--------------------------------------------
من الآن با خوندن نظر ظهری تازه متوجه شدم!!! عذر می خواهم که اینقدر خنگ می باشم!!!

سارا جمعه 28 دی‌ماه سال 1386 ساعت 02:49 ق.ظ

Baba dame doorbine telephonet garm. Man too kafe resolutione in axam.

من قربون این بومی حرف زدنت برم!!!!!! داری با کیا می گردی؟!!؟!؟

فاطمه کیا جمعه 28 دی‌ماه سال 1386 ساعت 01:23 ب.ظ http://fatemehkia.persianblog.ir

سلام سحر خانوم خیلی جالب مینویسی وقت کردی به منم یه سر بزن خوشحال میشم!

سپاس!

علی رضا کیوانی نژاد جمعه 28 دی‌ماه سال 1386 ساعت 10:30 ب.ظ http://www.kelkeshabaneh.blogfa.com

سلام
اگر اهل داستان نوشتن هستید و احساس می کنید این کار را بلدید در مسابقه داستان نویسی رادیو تهران شرکت کنید.جایزه هم دارد.اطلاعات بیشتر را در وبلاگ نوشتیم.خوشحال می شویم پذیرای آثار شما باشیم.اسم جشنواره ما هست،قصه تهران.اگر همین عبارت یعنی قصه تهران را در گوگل جستجو کنید به اطلاعات زیادی می رسید.منتظریم

با کمال میل و سپاس فراوان!

sahar شنبه 29 دی‌ماه سال 1386 ساعت 11:27 ق.ظ

salam sahar jan ,kheili jaleb o khoob minevisi.baz ham edame bede.

خیلی ازت ممنونم سحر عزیز و از آشناییت خیلی خوشحالم!

مرجان شنبه 29 دی‌ماه سال 1386 ساعت 02:36 ب.ظ http://tara65.blogsky.com

سلام سحری...آره آره خودم می دونم...بسیار انسان پست و بی مبالاتی هستم و انگار اصلا بویی از انسانیت نبرده ام که این چنین مادر عزیز تر از جانم را می چزونم!! اما به جون سحر مثل چی کار ریخته رو سرم!(به این «چی» دقت کن)فقط وقت می کنم هر هفته یک بار بیام و نظر ها رو تایید کنم.شما هم که خدارو شکر سرعت عمل در حد خدا!!! هر روز می آپید.ما که بخیل نیستیم البته...این عکس پایینی رو که دیدم به مقدار متنابهی حسادتمان گل کرد که منزل مامانمینا...عجب ویوی زبلی داره!آخرش مردیم و آرزو به دل موندیم یه بار بیایم اون کاشان کذایی و مادر عزیز تر از جانمان را ببینیم!...به آقای همسر سلام بسیار برسانید. و در آخر اینکه لوله آبتان را هم با یک گونی و مقداری پارچه بپوشانید تا یخ نزند(با فرهنگ باشید به بیان دیگر!)...عزت زیاد!

ما سکوت می کنیم!!

ظهری یکشنبه 30 دی‌ماه سال 1386 ساعت 01:39 ب.ظ

سلام سحر خانوم
مشکل عدیده به بدست متخصصین داخلی حل وایضن فصل شده. خانومه محترمه میزان صذفه جویی ارزی اش را هم قید میفرمودید.

این پیام شما باعث شد من پیام دیگری را معنی اش را بفهمم! تشکر!!

ظهری یکشنبه 30 دی‌ماه سال 1386 ساعت 01:39 ب.ظ

صرفه جویی ارزی صحیح است

آذرباد دوشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:18 ق.ظ http://azarbad.blogspot.com

سلام ، عجب پس حضرت عالی بالاخره حالتون خوب شد نسبت به پست 1 دی و شروع به نوشتن کردید ، قرز از مضاهمط این بود که ما هم حالمان فعلا خوب است گوش شیطان کور

خدا را شکر!!
انشاالله که دیگه قرصامون رو سر ساعت می خوریم!!!!
(ببخشید که یه خورده جمله هاتون این رو می طلبید!!!)

سارا دوشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:07 ب.ظ

:D:D:D:D:D man boomi bidam! :D

:)))))))))))))

امیر دوشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:53 ب.ظ http://amir59.blogsky.com

واقعا نشون دادی همراه می باشی
و به فکر همسر
وگرنه چه بلایی سرش می آمد
کاش شرح عکس هم می نوشتی ههمه که مثل نگین خاله اونجا را بلد نیستنددددددددد

اونجا دقیقاً با در حیاط طبقه ی پایین ما زاویه ی 30 درجه می سازد!!!

sHiMa سه‌شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:37 ب.ظ http://sheema.blogfa.com/

سحر جون سلام.
خیلی وقت بود باز بهت سر نزده بودم ... امروز دلم تنگ شد و اومدم ببینم چطوری؟ با برف چطوری؟ همه چیز خوبه؟
حسابی مراقب خودتون باشین.
دوستدارت،
شیما

سلام شیما جووووووووووووون!
من خیلی هیجان زده شدم! نمی دونستم اون طرفایی! الآن با کله میام!!!

ناصر چهارشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:20 ق.ظ

خودمونیم تمام عکسهایت با تلفن سونی اریکسن k750iاست
مثلا عکس گل در بیابان را در تاریخ ۲۱/۰۴/۲۰۰۷ گرفته بودی
در ضمن کمی هم فوتوشاپ کمک کرده.در ضمن مگه تو مخ بودی که ۲۴ واحد گرفتی من به زور تونستم ۱۴ واحد بگیرم اونم مشروط شده بودم.اگه راست بگی که خیلی مشکل است واقعا نابغه هستی.

خب همین طوره! مگه چیه؟؟ این اطلاعات در مشخصات عکس هستش.
به جان خودم 24 واحد زجرآور دارم!!!

نجمه چهارشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:55 ب.ظ

سلام سحر خانوم.
خوش به حالتون!خیلی قشنگ مینویسین.

ممنونم نجمه جان! لطف داری

نگین جمعه 5 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:29 ب.ظ

سلام
راستی سه سالگیتون مبارک!!!!!!!
چند روزی دیر شد ولی تو که مشغولیات ذهنی منو میدونی
به بزرگی خودتون تاخیر را بپذیرید.

وااااااااااااااای ی ی ی ی ی
خیلی ی ی ی ی ی ی ی ی ممنون!!!!!!

مهدی چهارشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:32 ب.ظ http://Mahdisongful.blogfa.com

سلام خسته نباشید
میدونید چطور وبلاگتون رو پیدا کردم با این کلمه در کمال نا باوری قبول شدم خیلی خوب شد
از کلمه وبلاگ خوبی داری و همچنین به من سر بزم هم خوشم نمیاد
یه سوال خصوصی برام جالب شد بدونم چند سالتونه نپرس چرا اینو پرسیدم برای اینکه نمیدونم چرا یه هو اینقدر دلم خواست که بدونم چند سالتون هست اگه خواستی جواب بده نخواستی هم اسراری نیست در ضمن ایا الان درس میخونید چه رشته ای خونوادتون ایران هستند یا نه راستی اگه خواستی به همشون میتونی جواب ندی ممنون از وبلاگت حالا بهتر از ده دقیقه پیش هستم به همسرتون هم سلام و خسته نباشید عرض کنید منم یه جورایی زندگیم شبیه به زندگی شما داره میشه از ابتداش به نظرم در زندگی موفق شدین اگه من رو هم راهنمایی کنین خیلی ممنون میشم زندگی نامه شما واقعا برام جالب بود خیلی بازم ممنون

سیامک دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 03:51 ب.ظ

سلام خیلی خوب می نویسی روخ لطیفی داری کاش می شد با هم گروه تشکیل می دادیم .........

سیامک یکشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:03 ب.ظ

سلام با ز هم از روز های برفی بنوییس قشنگ بود تا دو هفته دیگه نوشته من هم آماده میشه وبا عکس رو وبلگ میزارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد