اعتماد!

سلام!

یه چیز خیلی عجیب اما واقعی!! من تازه یاد گرفتم که باید به خدا اعتماد کامل داشت!!!

یعنی هزار بار اینرو شنیده بودم ولی تازه معنیش رو فهمیدم! اینکه مطمئن باشی هر اتفاقی که میوفته و افتادنش دست تو نبوده حتماْ حتماْ بهترین اتفاقی بوده که خدا خواسته! اینکه هر وقت که خدا بخواد برات بهترین شرایط رو جور می کنه و اینک هر وقت بخواد به راحتی از هر جهت تامینت می کنه به شرطی که تو بهش عمیقاْ اعتماد کرده باشی!

تازه فهمیدم که تو زندگی چقدر نگرانی بی مورد داریم و فقط همون اعتمادس که آرامش کامل رو میاره!

من همیشه این چیزا رو می دونستم ولی انگار تازه الآن میفهممشون! به طرز عجیبی این حس اعتماد در من ریشه دوونده و آرومم می کنه! حتی خیلی از حوادثی رو که همیشه نگرانشون هستم رو برام الهی جلوه می ده!

فکر نمی کنم تونسته باشم کل منظور و حسم رو بنویسم ولی خیلی دوست داشتم که راجع به این حس خوب بنویسم و برای همتون آرزوی پیدا کردن این حس اعتماد رو بکنم

پ.ن.۱: الآن کلی شرمنده ی خدا هستم بابت موقع هایی که همش تو دلم می گفتم: "نَکنه...." الآن می فهمم که همیشه خدا تو جواب "نکنه" های من می گفته: "مگه تو بهم اعتماد نداری..." و من حتماً نمی شنیدم که بازم تو یه جای دیگه میگفتم "نکنه...."

پ.ن.۲: حالا می فهمم که توکل یعنی همون اعتماد...

پ.ن.۳: لطفاً کسی به مواردی از قبیل از تو حرکت از خدا برکت اشاره نکنه که حرفم اصلاً اون طرفا دور نمی زنه!!

 

 

نظرات 23 + ارسال نظر
نجمه جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 04:46 ب.ظ http://manedarun.persianblog.ir

سلام سحرم.
اول!!

نجمه جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 04:50 ب.ظ http://manedarun.persianblog.ir

دوباره سلام!!
من هنوز به این مرحله نرسیدم.
هی میخوام اعتماد کنم اما نمیشه!همین نکنه‌هه میاد سراغم.
گاهی فکر میکنم دلیلش این نیست که به خدا مطمئن نیستم٬دلیلش اینکه از خودم میترسم و کردار خودم!
برام دعا کن که به این نقطه‌ای که رسیدی برسم.

حسام شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 02:37 ق.ظ http://nastihan.persianblog.ir

سلام!
اوهوم..دانم!نه..نه از تو حرکت از خدا برکت!و حتی الا بذکراله تطمئن القلوب هم که خیلی پر رنگه اینجا منظورت نبوده..خوب می فهمم..نمیشه منظور رو رسوند..یه حس درونیه..بین خودت و خدا...و البته لپ کلام در پ.ن ۲ می باشد!همون توکل!
بله...توکل..توکل..توکل و باز هم توکل!
یه حس غریب اما قریبیه!...و تو موقعیتی که فکرشم نمی کنی نزدیکت میشه...
خب پس رفتی اون بالاها؟...مواظب باش و البته توکل رو همواره داشته باش:)
راستش توکل از اعتماد هم بالاتره...راس هرم تقوا هست و پایه و پی و زیربنا و قاعده توکل!
...اصلا حوصله نت و به خصوص نوشتن را نداشتم اما حسی منتقل شد..یه حس مشترک..آخه بین خودمون باشه مدتیه به خدا خیلی نزدیک شدم...خیلی نزدیک!!!!منم هر کاری کنم نمی تونم بگم که یعنی چی و...!!!
خوبی که؟
:)

شیما شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 06:07 ق.ظ http://sheemz.wordpress.com

و چقدر عالی که الان فهمیدیش ...
واقعا کاش منم از این نکنه ها بتونم جدا بشم.
خوشا به حالت سحر گلم:x

فائزه شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 08:30 ق.ظ

سلام سحر جون.
کاملا قبول دارم حرفت را و البته اینم میدونم که تا کسی خودش درک نکنه نمیفهمه.
منم تازگی ها درک میکنم این چیدن مهره های زندگی را کنار هم که چقدر استادانه ساده ترین اتفاقاتی که از کنارش میگذرم بعدها میفهمم که اگه اتفاق نمی افتاد چقدر اوضاع فرق میکرد.
میدونی سحر جون خدا خیلی کارش درست است و خیلی هم مهربون است اما ما یک کم که از کارش سر در نمیاریم صدامون در میاد!

نجمه شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:12 ب.ظ http://manedarun.persianblog.ir

سلام.

آذرباد شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 11:08 ب.ظ http://azarbad.blogspot.com

یعنی الان هر بلایی سرت بیاد ( خدا نکنه ! گوش شیطون کر ) ضد ضربه ای ؟!!! هوم ؟؟!!!

آرش یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 05:16 ق.ظ http://arashjavadi.blogsky.com

امیدوارم هیچ وقت اعتمادت سلب نشه

همنفس یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:15 ق.ظ http://pakzad-f.blogfa.com

آدم ها گاهی به وجود خدا شک می کنند اما بعضی وقتها حسابی شرمنده خدا میشن! اما مهم اینه که الان که به این حس رسیدی دیگه هیچ وقت به خدا شک نخواهی کرد.

رهگذر یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:54 ب.ظ http://rangebarg.blogfa.com

«مهربان مادر»
چو شاخ گل مرا
در سرای آب و گل پرورده است
می فشانم خون دل در پای او
کو مرا با خون دل پرورده است

سحر یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 03:31 ب.ظ http://golmirad.blogfa.com

سلام دوست عزیز و همنام
وب قشنگی داری خوشحال می شم بهم سر بزنی

سلام همسایه‌های ۲ دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:32 ق.ظ http://rezatehranii.blogfa.com

سلام.با قسمت هفتم خاطرات کدر آپم.سر بزن و نظر یادتنره دوست من

شیدا دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:38 ب.ظ http://abyeasemoon.blogfa.com

سلام. من قبلا این تجربه رو داشتم و تا حدودی می تونم حسش کنم.
امیدوارم هر کی هنوز تجربه نکرده زود تر بکنه...
من به روزم. خوشحال می شم یه سر بیای اونوری.

صفیه دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 02:42 ب.ظ

سحر جان نمی دونی وقتی این مطلب رو خوندم چقدر بهش نیاز داشتم. مطمئنم یکی از دلایلی که تصمیم گرفتی اینو بنویسی و حس زیبات رو منتقل کنی من بودم. یعنی خدا می خواسته اینا رو به من هم بگه، ماموریتش رو به تو بنده زیباش داده! به اون روح زیبا! ممنونم ازت عزیزم. ریشارژ شدم حسابی!

حسام سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:54 ق.ظ http://nastihan.persianblog.ir

سلام!
الان یه اتفاق جالب افتاد..تا اومدم نظر بذارم دستم رفت رو کیبورد و یهو صفحه رفت رو تاریخ خرداد ۱۳۸۵!خیلی حرکت اتفاقی جالبی بود!!!دیدم برات کامنت گذاشتم!یادم افتاد دورانی که اصلا اینترنت نمیومدم ولی تحت هر شرایطی بلاگتو می خوندم!!!اتفاقا کامنتم هم خاطره است!برو ببین..۱۲خرداد ۸۵!مثل برق و باد گذشتند...:)آره...آره...آره سحر!
سحر..سادات خانوم..سوده!!!:)...
اصلا یادم رفت!بدو بیا بگو چه رنگی هستی.
منتظرم...
البته که شما سبز هستین..ولی حالا...بازی جالبیه.

ظهری سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:39 ق.ظ

او که میگه از رگ گردن به ما نزدیکتره پس بدون که همیشه دور برت هست
پس مواظب باش
خوبه که رابطه ات با خدا جون بهبود وتقویت گشته

شهاب سنگ جمعه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:03 ب.ظ http://arash49.blogfa.com

حیات بشر چون شبنم است که روی برگ گل می لغزد ومی افتد.اعتماد زیباست اگر انسان ..........................
وب خوبی داری به سیاره ما هم سری بزن.

فائزه یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:18 ب.ظ

سلام سحر جون. خوبی؟
ببینم در راستای جریانات قرار وبلاگی که همه میرن و بعد کلی براش ذوق میکنن تو ۲۰ اردیبهشت کاشانی؟ میخوام بیام دیدن :)
الو؟ صدا میرسه؟ ;)
هستی؟
:)

سلام فائزه جان،
من چندان در جریان این قرار نیستم، ممنون می شم اگه بتونی برام میل بزنی Saharam.Blog@Gmail.com

پرستیژ دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:11 ق.ظ http://iran-o2.blogsky.com

سلام سحر خانم
خیلییی عالیه! واقعا خوشحال شدم از خوندن این ارسالتون.... منم این حس رو داشته ام، اما باید اعترافغ کنم که گاهی اوقات توی پیچ و خمهای زندگی فراموشش کردم و بازم نگران حوادثی که به نظرم غیرمرقبه بوده، شدم!
در حالی که میدونم هیچ چیز در این دنیا اتفاقی رخ نمیده... اما انسانم و فراموشکار...
حالا که به خدا اعتماد پیدا کردید، کاری کنید تا معتمد خدا هم باشید که به نظر من سخت تر از قدم اوله....
حالا که این حس قشنگ رو داری، میتونم ازت خواهش کنم یکی از ارسالهای من با عنوان توفان بی موقع رو بخونی و حتما نظرت رو راجع بهش بگی؟؟؟
دیگه اینکه ایمیل من بهتون نرسیده؟؟ منتظر جوابتون هستم....
ممنونم
در پناه خداوند
شاد باشی و ثروتمند و قدرتمند

فخری دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 04:42 ب.ظ http://www.mohtashami.info

این بار اومدم بعد از سلام فقط بگم
مگه دستم بهت نرسه دختر
حالا افشاگری می کنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
داشتیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:(
اصلا تو هیچوقت سلطان بانوی ما نبودی سحربانو :((

:((

[ بدون نام ] جمعه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:06 ب.ظ

من یه وبلاگ خیلی ساده دارم.تو ساختن وبلاگ تازه کارم ولی مدت نسبتا طولانی می شه که شعر می گم و تعدادیش واسه بعضی مجله می فرستم .اما اینجوری زیاد پیشرفتی ندارم .اگه خواستی سری به وبلاگم بزن و در کنار انتقادی که اگه بکنی ممنون هم می شم اگه خواستی بعضی اشعارمو با نام خودم تو وبلاگ پرطرفدارت بیار!!
نمی دونم شاید اسم اینکارو بشه گذاشت همزیستی مسالمت آمیز.شوخی کردم.
تازه اشعار من همه کلاسیکن و زیاد هم شاد نیستن
---------------------------------------------------------------------
چه توفیر اینجا چه آنجا بمیرم[گل] به هر گوشه از خاک دنیا بمیرم

چو ما را نخواهد کسی خود بگو [گل] چه در جمع باشم چه تنها بمیرم
-----------------------------------------------------------------
راستی قرار بود نظرم بدم!!!!!!!!!!! من شاعر بدی هستم
ز افیون نامردمان دو پا خسته ام [گل] الهی جدا از بدنها بمیرم

امیدم چنین است در زورقی [گل] بر آبی ترین آب دریا بمیرم

--------------------------------------------------------------------
سوزم تویی,سازم تویی[گل] شه بیت آوازم تویی
فرهاد کوه افکن منم [گل] شیرین طنازم تویی
با دل قماری کردمو [گل] اویی که می بازم تویی!!!

ـ-------------------------------------------------------------------
بیا تا بار دیگر ساده باشیم [گل] گنهکاریم اگر آزاده باشیم
اگر جام می ما بی شراب است [گل] بیا در شام آخر باده باشیم
----------------------------------------------------------------

حسین یه شاعر گمنام از شمال!! جمعه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:09 ب.ظ http://asheghane300.blogfa.com

من یه وبلاگ خیلی ساده دارم.تو ساختن وبلاگ تازه کارم ولی مدت نسبتا طولانی می شه که شعر می گم و تعدادیش واسه بعضی مجله می فرستم .اما اینجوری زیاد پیشرفتی ندارم .اگه خواستی سری به وبلاگم بزن و در کنار انتقادی که اگه بکنی ممنون هم می شم اگه خواستی بعضی اشعارمو با نام خودم تو وبلاگ پرطرفدارت بیار!!
نمی دونم شاید اسم اینکارو بشه گذاشت همزیستی مسالمت آمیز.شوخی کردم.
تازه اشعار من همه کلاسیکن و زیاد هم شاد نیستن
---------------------------------------------------------------------
چه توفیر اینجا چه آنجا بمیرم[گل] به هر گوشه از خاک دنیا بمیرم

چو ما را نخواهد کسی خود بگو [گل] چه در جمع باشم چه تنها بمیرم
-----------------------------------------------------------------
راستی قرار بود نظرم بدم!!!!!!!!!!! من شاعر بدی هستم
ز افیون نامردمان دو پا خسته ام [گل] الهی جدا از بدنها بمیرم

امیدم چنین است در زورقی [گل] بر آبی ترین آب دریا بمیرم

--------------------------------------------------------------------
سوزم تویی,سازم تویی[گل] شه بیت آوازم تویی
فرهاد کوه افکن منم [گل] شیرین طنازم تویی
با دل قماری کردمو [گل] اویی که می بازم تویی!!!

ـ-------------------------------------------------------------------
بیا تا بار دیگر ساده باشیم [گل] گنهکاریم اگر آزاده باشیم
اگر جام می ما بی شراب است [گل] بیا در شام آخر باده باشیم

رسول دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:51 ب.ظ

اول سلام بعدش خیلی خوشحال شدم که فهمیدم که خدای خودتو پیدا کردی چون از این به بعد که میفهمی که دار ی زدگی میکنی پس سعی کن که دیگه فراموشش نکنی درضمن کمک دیگران هم بکن که خدای خودشون پیدا کنن زیاد تو سیاست ها غرق نشن چون این سیاست بهشتو واسشن نمیخره الهی شکرت

خدایا کمکم کن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد