هنگامی که سحر دکترای افتخاری می دهد!

گزارش ادامه روند بیمارگی سحر:
بعد از مراجعه به صد و بیست و چهار هزار پزشک و عجز و ناله ی سحر که شما را به جان خودتان فقط کاری کنید که سحر شب ها سرفه نکند و بتواند بعد از دو هفته یک شب تا صبح بخوابد و پزشکان عزیز هر کدام یه سری شربت و قرص و آمپول و اسپری و کپسول استنشاقی تجویز نمودند و سحر جز می زد که هیچ کدام این ها به رویش کمترین اثری نداشته در نهایت همگی می فرمودند که بله... باید دوره اش طی بشه! چند وقته الآن سرفه می کنی؟ - دو هفته! : خب این سرفه ها معمولا از دو هفته تا دو ماه طول می کشه!!!
خانوم همسایه دو شب گذشته فرمودند که بنده هم همین مشکل سرفه های شبانه را داشتم و شما که همه کار کردی این را هم امتحان کن که با سرم مجاری بینی خود را قبل از خواب شستشو دهید تا ترشحات از آن جا به پشت گلوی شما تشریف نبرند که به بن بست بخورند و قیل و قال راه بیندازند آن ها را با احترام به بیرون راهنمایی فرمایید!
نشان به آن نشان که سحر این عمل را در همان شب انجام داد و آبی بود بر آتش سرفه های بلا وقفه و دو شب است که به راحتی سر بر بالشت می گذارد و تمامی داروهای خود را قطع کرده و دکترای افتخاری خود را تقدیم خانوم همسایه می کند !


پ . ن 1: لذا به مهمانان معلوم الحال اعلام می شود که این هفته دیگر بی هیچ بهانه ای منتظر قدوم مبارکشان هستیم و سحر دیگر جانی در بدن جهت التماس های بیشتر ندارد!

پ . ن 2: فقط بیمارگی سحر بهبود یافته و تمامی بندهای 6 تا 9 مطلب قبلی به قوت خود باقیست!
نظرات 13 + ارسال نظر
حسام شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:03 ب.ظ

سلام
خدا رو شکر:)

مهرنوش شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:59 ب.ظ

آخه چی می تونم بگم که مهم بهبود حال سحره و بند ۶ تا ۹ حتی اپسیلنی( دیکته من از بچگی ضعیف بوده اگر غلط نوشتم )اهمیت نداره . عزیزم جونت سلامت درسو می خای چیکار !!!

قربونت برم که عمراً نمی تونم با این روحیه ی رومانتیک تصورت کنم!!!! بهت کلی امیدوار شدم خانوم!! اصلاً ما کی باشیم!
(می بینم که از رو دست بانک مهر تقلب کردی!!!!)

مهرنوش شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:03 ب.ظ

دیدی آخرش میخوای رو غلط نوشتم !!!!

به نظر من که این اصلاً به دیکته مربوط نیست و بیشتر بر می گرده به عمل چشمی که داشتی!!!!! خیلی بهش فشار نیار!!!!

فائزه یکشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:02 ق.ظ

سلام سحر جون. خداراشکر که بهتری.
اومدیم همون حوالی و خیلی هم خوش گذشت. جای شما خالی بود حسابی :)
حالا اگر جانی به بدنم برگردد و وقت بشود حتما ماجراش را مینویسم.
مواظب خودت باش.

خدا رو شکر که بهتون خوش گذشت فائزه جان!

شیما یکشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:35 ق.ظ http://sheemz.wordpress.com

سحر گلم نوشته قبلیت رو خوندم و الان اینو خوندم خیالم راحت شد.
دست خانوم همسایه درد نکنه حقا که دکترا باید بهش داد.
خوشحالم که بهتری. مراقب خودت خیلی باش :x

:x :x :x

ظهری یکشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:30 ب.ظ http://bustansaribakhsh.persianblog.ir

سحر خانوم از صحت وسلامتی شما دل ما نیز شاد شد

تمنا می کنم!

صفیه یکشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 02:17 ب.ظ

آخه نه که خانم همسایه متولد بهمن می باشند، و نه که بهمنی ها موجوداتی به غایت تیز و باهوش و ... می باشند،‌اینه که سحر با یه رهنمود ساده ایشون نجات پیدا می کنند! (البته اگر هر شب به رهنمود عمل کنند!)
سحر هر چی فکر می کنم نمی تونم قبول کنم خانم همسایه جای خاله رو بگیره!‌ هیشکی نمی تونه جای خاله رو بگیره، هیشکی! :(((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((

من بازم برات می گردم ببینم می تونم یه خاله ی پیر پیدا کنم!!!! (نگین که این طرفا نیست!؟!؟!؟!)

صفیه یکشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 02:19 ب.ظ

اون چای سبز من کجاااااااااااااااااااااااااااااست؟
:((((((((((((((((((

:(((((((((( برای منم بیار که دوران افسردگیم شروع شده!!!

نجمه دوشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:18 ق.ظ http://manedarun.persianblog.ir

سلام سحرم.
چه خبر اینجا؟!
خدا بد نده!ایشالا این مریضی‌های (دو از جون شما)مرگکی سراغ هیچکی نیاد مخصوصا سحر خانوم ما.
سحر اگه بدونی چقدر کیف میکنم وقتی این سبک نوشته‌هات رو میخونم.تو نهایت مصیبت٬نمکهای ویژه‌ی خودت رو موقع نوشتن حفظ میکنی!
خوش به حالت!!
همین جوری سر نمیزنی٬وای به حال اینکه بخواد فصل امتحانات بشه!احتمالا از دو ماه قبل رفتی استقبال امتحان‌ها که به شدت کم پیدایی!!

نمک از خودتونه خانوم!!! سپاس سپاس سپاس!!
مطمئن باش امتحانای من اجازه ندارن روند عادیه زندگیم رو چندان مختل کنن!

مرجان دوشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:08 ق.ظ http://tara65.blogsky.com

سلام...نه آخه خداییش من با چه رویی باید بیام اینجا؟خب بگو دیگه خودت...من دیگه روم می شه پامو بذارم این تو؟نه به جون مامان سحرم...الانم که اومدم و خوندم که طفلکی شده بودی انقدر اعصابم ریخت به هم که ترجیح دادم بیشتر از این نمونم!

شما خودتو ناراحت نکن!

ماورائ سکوت دوشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 03:41 ب.ظ http://www.khazanedel@yahoo.com

سلام جالب بود
به منم یه سری بزن

آذرباد چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:19 ق.ظ http://azarbad.blogspot.com

ر.ک. کامنت پست قبلی ، در ضمن خودمم فهمیدم چی میگم ، من باب شفاف سازی میگم که وقتی گفتم از اون درد رنج میبرم نه اینکه الان اون درد رو دارم ، یعنی که تنها دردی که میتونه منو آزار بده اونه

وااااااااااا! اینکه از تنها دردی که رنج میبرید بی دردیست یعنی اینکه تنها دردی که می تونه شما رو آزار بده اونه!؟!؟!؟
سحر چت می کند!!!!!

آرش چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:44 ق.ظ http://arashjavadi.blogsky.com

امیدوارم زودتر خوب بشی

ایشالا هممون خوب می شیم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد