خاله نگین در گلاسگو!

خاله نگین ما رفت!

همان خاله نگینی که قول داده بودم قصه ی چگونه خاله شدنش را بگویم و نگفتم و الآن هم حال و حوصله ندارم که بگویم!

خاله نگین ما ۴ روزی می شود که رفته است و ۴ سالی باید بگذرد!

بسار بسیار دلتنگشان هستیم! خاله نگین و عمو (و البته عمه و ریش بزرگ!) دو سالی از زندگی کاشانی ما را شادتر کردند و جمع ۶ نفره ی مان همیشه به خوشی و خنده بود و لذت و خاطره! خاله برای ما از داستان های جنایی و پر هیجانش تعریف می کرد ( و چقدر التماس کردیم تا بی خیالشان شد!) و عمو با حرکات شاد نمایشی در خدمت خلق بود (و خاله همش رنگ عوض می کرد!)

خاله و عمو به گلاسگو رفتند تا دکتر شوند! گلاسگو رو نمی شناسید؟! حتماْ تیم گلاسگو رنجرز را می شناسید! آخه خاله ی ما پرسپولیس و استقلال را نمی شناخت اما گلاسگو رنجرز را خوب می شناخت!

خاله نگین ما به جایی رفته که ممکن است که برق و آب در تابستان و گاز در زمستان و برنج و گوشت و چای و سیب زمینی و گوجه فرنگی و مواد شوینده و مسکن و ... داشته باشد و اس.ام.اس هایشان به موقع برسد و مخابراتشان وجدانی داشته باشد و با شنیدن حرفهای ملکه ی شان (بیچاره ها نه ولی امر دارند و نه ریاست جمهوری!!) چشمهایشان ۴۸ تا نشود و کسی در آن جا مدام توهم توطئه ی دشمن را نداشته باشد و بی لیاقتی و بی کفایتی خود را به استکبار جهانی نسبت ندهد و ... ولی حتماْ آرزوی دستیابی به چرخه ی کامل انرژی هسته ای را دارند و در رویاهاشان می بینند که کاش همه ی این ها را نداشته باشند ولی آن را می داشتد!!!



پ.ن ۱: یک خبر سِری می گوید که ممکن است خاله نگین به تکنولوژی وبلاگ دست پیدا کند! شاید شما را هم در جریان گذاشتیم! این بستگی به نظر خاله دارد!

پ.ن ۲: سحر یک سوم امتحاناتش تمام شده و کماکان دارد نفس نفس می زند! امروز امتحان تاریخ تحلیلی صدر اسلام، اثرات: صفحه 12: هنگامی که قصد هلاک شهر (تمدن و ملتی) را داریم عیاش های خوشگذران را به فساد در آن وا می داریم، فساد می کنند و مستحق نابودی می شوند. پس آن را زیر و رو می سازیم. (اسراء آیه 16)

نظرات 8 + ارسال نظر
negin جمعه 24 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 06:22 ب.ظ

salam dkj, bebakhshid ke hanuz naraftam sare webam, akhe in ajnabiha dige tu hotel bem internet nemidan!!!!!!!!! manam har gushe kenari ke ye wireless bedune pass peida konam faghat yavashaki emailam & albate webloge to ro check mikonam,!!! be aghaye shoharetun, ame va rishbozorg salam besiar beresun. by

می بینم که وایرلس اون موبایل خیلی به درد خورده! (به خاطر منم که شده نگو که از لپ تاپ استفاده می کنی خاله!!)
همه به شدت به شما سلام می رسانند و دلتنگیهایشان ر ابراز می دارند! ایشالا زودتر سر و سامون بگیرین دیگه مجبور به اینترنت دزدی نباشی ؛)

[ بدون نام ] جمعه 24 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 06:23 ب.ظ

manzur az by, bye ast!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

هر جور راحتی!

Raha جمعه 24 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 06:25 ب.ظ

Bargho abo s.m.s hame hastan vali albaloo khoshke,noon barbari ba khame va asal,taxi savar shodan az shayestegan ta khoone,zizi va energy hasteie faghat arezooshoon hast

پفک نمکی مینو یادت رفت رها جون!
ای بابا... دل خوش سیری چند!
دوست داشتم بدونم حکم زی زی جون برای این مواقع چیه!؟!؟

آذرباد جمعه 24 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:00 ب.ظ http://azarbad.blogspot.com

ولی دلشون بسوزه ، سهام عدالت ندارند ، بکوری چشم دشمن

اینو خوب اومدین!!!

~سحر~ جمعه 24 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:23 ب.ظ http://Saharam.Blogsky.com

چرا اینجا عددی که جلوی نظراتنشون می ده یک بیشتر از تعداد نظراته!؟!؟!
(چه کیف می ده آدم واسه خودش نظر بده! بازم میام و خودم رو از نظرات خودم مطلع می کنم!!!)

شما چقدر باهوشین! اتفاقاْ این سوال منم هست!! بازم برام پیغام بگذارین! خوشحال می شم!

من: بچه ها یه دکتر خوب سراغ ندارین این دو تا رو ببریم پیششون!؟ فکر می کنین اثر امتحاناتشونه؟!؟

صفیه شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:45 ق.ظ

من در همین جا و بدین وسیله از خاله خواهش می کنم هر داستان جنایی که به ذهنش رسید یا خودش تو بلاد این اجانب دید بیاد برامون تعریف کنه، این دفعه قول میدیم شگفت زده بشیم. در ضمن از هنرنمایی های عمو هم لطفا عکس بیندازه و ایمیل کنه مستفیض بشیم. ما دیگه چجوری بریم آیس پک بخوریم؟!! :( ما به چه امیدی بریم از اون قوری های چایی چای بخوریم؟ صدای HI نمی آد که! سحر جان کمک کن به خاله زودتر وبلاگش رو فعال کنه کلی حرف داریم!

وای ی ی ی عمه ممنونم از این همه خاطره!! بازم بگو!!! خیلی کیف داد!!!

نجمه دوشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:30 ق.ظ http://manedarun.persianblog.ir

سلام سحرم.
دوباره برگشتی سر خوشکل نوشتن‌های منحصر به فردت!
کاشکی ما هم یه خاله یا عموی باکلاس داشتیم که برود پیش آن ایادی مستکبرین و خارجه و این جور جاهای خفن.اصلا کاشکی خودمان اصول و عرضه‌ی رفتنش را را داشتیم!!
یاد کلاس تاریخ ترم دوئمون افتادم.وحشتناک بود.
تصورش رو بکن:ساعت 2 بعد از ظهر که چشمات از خواب داره پاره میشه و شکم پر بعد از ناهار هم شدتش رو مضاعف کرده،ته کلاس بشینی و سعی کنی بدون اینکه چشمات بسته بشه(مثل چشمهای جودی فاستر تو اتاق امن!)از ته کلاس صدای استادی رو بشنوی که ردیف اول هم صداش رو نمیشنون!

نجمه جان لزومی نداره که شما از اول اون خاله یا عمو داشته باشین! می تونین برای خودتون ایجادش کنین! اصلاً بیا این خاله ی ما مال شما هم می تونه باشه!
(واقعاً شما وقتی خیلی خوابتون میاد چشماتون پاره می شه!؟!؟)

پرستیژ سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 04:16 ب.ظ http://iran-o2.blogsky.com

خوش به سعادت این خاله و عمو!
میبینم که امتحانات همچنان تاثیر گذارند!! (اشاره به پی نوشت دوم!)

انا خلاص من شر امتحان رجیم!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد