زنانه این طرف، مردانه آن طرف؛ اینجا دستشویی عمومی نیست، سیرک است!


مدتی بود که همه ی شهر پر شده بود از تبلیغ سیرک بزرگ خاورمیانه برای اولین بار در کاشان، ما هم ذوق زده از پیدا کردن یه تفریح سالم تو این شهر، 2 تا بلیط گرفتیم. تو تبلیغات نوشته بود از عید مبعث تا نیمه شعبان. اول یه خورده بهم برخورد که یعنی چی که نوشتن اجرای سیرک از مبعث تا نیمه شعبان!؟ بعد فکر کردم خب می خوان مردم رو خوشحال کنن به مناسبت این دو تا عید ولی نفهمیدن چه جوری بگن. بلیط رو که گرفتم حالم بیشتر بد شد، چون این سیرک هر شب یک جایزه هم داره و جایزه ش چیه؟! کمک هزینه سفر به عتبات عالیات! زشت نیست که می گن نمایش دلقک و بندبازی و عملیات ژانگولر و حرکات میمون و خرس و شیر با جایزه ی سفر به عتبات!؟ همه چیزمون با همه چیزمون قاطی شده. خلاصه شب تفریح ما هم رسید و خوشحال و خندان و با ذوقی کودکانه مثل ندید بدیدها بس که تفریحی ندیدم، راهی شدیم. جایی رو برای پارک ماشین ها در نظر گرفته بودن و ما شگفت زده شدیم از این پیش بینی سنجیده و غیرمنتظره! به درِ ورودی رسیدیم و آقایی با صورتی مملو از ریش های نامرتب و مردمی (!) که مسئول کنترل بلیط بود گفت: خانوم ها از این طرف وارد شن، آقایون از آن طرف! ما به چهارتا چشم و دو تا شاخ دچار شدیم و پرسیدیم "یعنی چی؟!" گفت "فقط ورودی ها رو گفتن جدا باشه وارد که بشین دیگه با هم هستین." ما "واقعاً مسخره ست" ی تحویلشان دادیم و پوزخندی تحویل گرفتیم و وارد شدیم، اما جداگانه!

اولش چشمام سیاهی رفت چون حدود 100-150 نفر خانوم سیاهپوش رو تو محوطه دیدم و کلی تعجب کردم که آفرین به خانوم های این شهر چقدر اهل تفریح شدن و اینجا رو قُرُق کردن! بعد که سرم رو یه کم گردوندم جماعت رنگارنگ مردها رو دیدم که در سمت دیگری نشسته بودند و بچه هایی که در دو طرف تقسیم شده بودند! "اینجا چه خبره!؟"

همسرم هم از ورودیِ خودش رسید و چند لحظه ای مات ومبهوت بودیم و من گفتم یا من بیام تو مردونه یا تو بیا تو زنونه، یه شب اومدیم بیرون می خوایم با هم باشیم. خلاصه من و همسر نشستیم در آخرین ردیف ها و صندلی های قسمت زنانه که در حد امکان خودمون رو هم به مردونه چسبونده باشیم! تا نشستیم شنیدیم که از پشت سر صدای بحث میاد و دیدیم که خانواده ای 4 نفری با آقایونی شبیه به همون آقای مسئول کنترل بلیط با همون ریش های نامرتب و همون پیراهن های مردونه ی اتو نشده و آویزون و همگی بیسیم به دست دارند کلجار می رن که ما خانوادگی اومدیم و می خوایم پیش هم بنشینیم. اونا هم می گفتن "چه فرقی می کنه برای شما؟ خانوما اون طرف، آقایون این طرف". و یک دفعه انگار که چشمشون به خلافکار بزرگی افتاده باشه پرید به همسر مجرم بنده که کنار زنش نشسته و گفت: "آقا پاشو بیا این طرف بشین!" همسرم هم گفتند "برای چی باید بلند شم" و آقا با تحکم فرمودند که "این قانونه (!!!؟!!؟)" همسر هم گفتند که "کی این قانون رو نوشته!؟ شما بیارین ما ببینیم، بلند می شم."

قسمت زن ها و مردها رو با میله از هم جدا کرده بودن، یک صندلی رو کشید اون طرف میله و گفت "به جای اینکه اونجا بشینی، بیا اینجا بشین، چه فرقی می کنه؟"

من تازه توجهم به زوج هایی جلب شد که یکی این طرف میله و دیگری آن طرف میله نشسته بودند و در حد امکان صندلی هاشون رو به هم نزدیک کرده بودند! آقای بیسیم به دست که دید ما گوشمان به این حرف ها بدهکار نیست برگشت و جناب سرهنگ رو صدا کرد برای رسیدگی به ما مجرمین!

یک تفریح خانوادگی رفته بودیم، اشکالش چیه که یک زن و شوهر کنار هم بنشینن!؟ یکی از کنارمون رد شد و گفت "دیشب هم یه سری دعوا شد اینجا، فایده نداره، برین جدا بشینین." همسر می گفت " من اومدم یه شب بیرون می خوام هم کنار خانومم بشینم" و چندش آور ترین جواب ممکن رو هم شنید " آقا شما ناراحت نمی شی یه پسر مجرد بیاد پیش زنت بشینه؟!؟" یعنی پیش فرض شون اینه که همه ی آدمای مجرد مشکل اخلاقی دارن!! نمی دونم چرا همش تو مغزم می چرخید که "کافر همه را به کیش خود پندارد" و خیلی خودم رو کنترل کردم که از دهنم نپرید بیرون چون از این جماعت بیسیم به دست همه کاری بر میومد!

همسر می گفت "پس سینما چی؟ چطور تو سینما همه پیش هم می نشینن؟" من می گفتم "تو کوچه و خیابون که با هم هستیم چی؟! خیلی ناراحتین یه قسمت برای مجردا در نظر می گرفتین" (هر چند عمیقاً می دونستم که دارم چرت می گم! مگه واقعاً مجرد بودن یعنی...؟!)

مسئول اونجا پیداش شد، آقای "ریاحی" نامی بود و با همان تیپ مردمی! گفت "دستور از فرمانداری اومده." گفتیم "کی تو فرمانداری خبر داره که ازش پیگیری  کنیم؟" اسم چند آشنا رو که بردیم گفت " فقط شخص فرماندار خبر داره و دستور داده" می دونستم که تلاشمون از پایه و اساس بیهوده ست ولی همسر اصرار داشت از راه قانون (!؟) پیگیری کنه و دست نوشته ی این دستور رو ببینه یا همین آقای ریاحی چیزی بنویسه و بده و یا.... حالا هر کدوم که می شد، شکایت از کی به کی می بردیم!؟!

نیم ساعتی بحث کردیم و آنها شانه بالا انداختند... اینقدر موضوع مسخره و احمقانه بود که ادامه ی بحث فایده ای نداشت و من فقط متعجب بودم از 200،300 نفر که پذیرفته بودن اینقدر راحت بهشون توهین بشه و به چشمی بهشون نگاه بشه که باید جدا از هم بشینن. گفتیم "پولمون رو پس بدین بریم" آقای ریاحی بلند شد که "من برم نمازم رو بخونم، از فردا شب هم این میله ها رو تا ته بکشین که کسی نتونه بیاد این طرف" . بقیه هم تو یه چشم به هم زدن ترتیبی دادن که بریم از باجه پولمون رو پس  بگیریم، چرا!؟ چون یکیشون اومد گفت "بهشون بدین برن، چند تا خانواده جمع شدن..."

ما هم با اعصابی چرخ شده از این تفریح سالم به باجه آمدیم که پولمان را پس بگیریم و مسئول باجه پرسید چرا؟ گفتم "چون اینجا تفریح خانوادگی ممنوعه، می ریم بعداً هر کدوم مجردی بیایم"

وقتی به سمت پارکینگ می رفتیم داشت برنامه ی سیرک شروع می شد. با تلاوت آیاتی از قرآن!

و من باز هم حالم به هم خورد از این همه تظاهر و ریا و حماقت که داره همه جای این مملکت اسلامی (استغفرالله) رو می گیره... کلام خدا قبل از نمایشِ....

نظرات 24 + ارسال نظر
فائزه یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:49 ق.ظ

سلام سحرم.
متاسفم بابت این اتفاق و واقعا بهت حق میدم که اعصابت خورد بشه. هم به تو و هم به آقای همسر.
ولی عزیزم وقتی همه چی مون به همه چیزمون میخوره تو دیگه چرا ناراحت میشی؟!
من خودم اصلا از قاطی شدن محرم و نامحرم خوشم نمیاد اما این که یک عده آدم ... یک زن و شوهر را - تو شهری که امکانات رفاهیش خیلی هم کمه - این جور اذیت کنن واقعا ناراحتم میکنه.
به نظرم همون لحظه های شیرین با هم بودن را با دیدن یک فیلم خوب یا یک مطلب جالب بگذرونین و این ناراحتی ها را برای خودتون نخرین.
درسته که حق با شماست اما یک موقع هایی ...!
اصلا از قول من به استاد سلام برسون و بگو به فکر انتقالی باشن به شهر و دیار خودتون تا بلکه اوضاع بهتر بشه:)

ای بابا فائزه جان، چی بگم...!؟

مرجان یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 06:03 ب.ظ http://tara65.blogsky.com

اهل جنت اگر این توده بی عقلانند...به جهنم که نشد قسمت ما باغ بهشت...سحرم دوباره برگشتم.با بوی کافور و عطر یاس!

چسبید!

محمد یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:44 ب.ظ

سلام
خیلی خوب و بی شیله پیله است . حرفهاتون را میگم. شما هم مثل سید مهدی هستی خودت را سپردی به دریای زندگی! بهترین دوستم را میگم.

بی اختیار یاد این بیت افتادم:
سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد

شاید به همین زودی ببینیمتون ، منظورم شما و امین آقاست. آخه مشترکاتمون کمی زیاده.

به هر حال به فال نیک میگیرم!
موفق باشی

متاسفانه به جا نیاوردم. شما رو میگم!
سید مهدی رو هم به جا نیاوردم. بهترین دوستتون رو میگم!
چی هست؟ مشترکاتمون رو میگم!
حالا از شوخی گذشته ممنون می شم بیشتر راهنمایی کنین!

حسام یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:04 ب.ظ

سلام سحر
خوبی؟همسر گلت خوبه؟خونواده محترم خبر دارین؟...:)این مطلب را در نهایت آرامش و با دقت تموم خوندم..خیلی جاها رفتم..اول متعجبم ازین همه آرامشم!(شما هنوز ساز می زنی؟امتحانش بدی نیست!این روزا به کار میاد).بذار تا برات بگم..از موضع گیریهات که چرا مجرد مجرم و...اینا!یادت میاد یک بار پارکی در تهران افتتاح شد مختص خانومها...خیلی استقبال کردی..اون روز من همین حرفای شما رو بهت زدم..یه جورائی اصلا بهت بر خورد..یه خورده هم اومدی این طرف دعوا هم کردی؟آره؟!بگذریم..و من گفتم روزی خواهی رسید..نمی خوام بگم که میبینم که رسیدی و...باز هم بگذریم.ما خوش شدیم به خوشی اون روز شما و آوای دلنشین و صدای زیبای آن دوستتان و...(نه!هر چی هم پیر تر میشم حافظم قوی تر میشه!).
نکته بعدی!به شدت از همسر شما خوشمان آمد.محکم و قوی..بدون عصبانیت نشان دهنده ضعف..محکم وایسی حرفتو با تمانینه بزنی.اونم این چنین..کاملا درک می کنم چه کرده با اون آقایووونننن!:ی دمشون گرم.وقتی دختر خالم پریشب تعریف میکرد تو اردوی تیم ملی فلان خانوم فلان پست همراه تیم برگشته گفته برو تاپ رو عوض کن..اونم تو اردو..اتاق ورزشکار ملی..اونم صاف برگشته گفته همه لباسای همرام همین جوریه..گفته از دیگران بگیر..گفته لباس کس دیگر را نمی پوشم..خانومه گفته برو الان بیرون تهیه کن..بخر..گفته پول ندلرم:ی (جیگرشو برم عین هم هستیم هممون ها!)آخرش گفته نمی خواین بر می گردم..نتونستن از ۶تا طلا صرف نظر کنند..دمش گرم!مممم اینه.افرین به همسرتون...قدر دونی داره ها..دانم که کلی حال کردی :).
دیگه؟خیلی حرف دارم سحر!خوب می دونی شش سال داری میبینی و می خونی که از تظاهر و ریا چه جور می نالم!از در و دیوار مقدسات بالا رفتن و...ادامه را در صفحه دیگر..آخه می طلبه:)...

سلام!
من کشف کردم که رابطه ی مستقیمی بین طول مطالب من و طول نظرات شما وجود داره! به هر حال ممنون که وقت می ذارین!
من هنوز هم خوشحالم بابت پارک خانوم ها! وقتی که من ازش نوشتم تازه طرحش رو داده بودن و الآن نمی دونم چه جوری اجرا شده و نرفتم متاسفانه!
ولی می دونین چرا موافق بودم؟ چون ما چند تا دوست دبیرستانی بودیم که دور هم جمع می شدیم چند وقت یکبار. بعد به جز رستوران و کافی شاپ هیچ جای دیگه نداشتیم! اونم تازه با شرط و شروط و بدبختی و چند باری هم بیرونمون کردن! حدود ۱۰-۲۰ تا دختر که می خواستن دور هم جمع بشن و بگن و بخندن جایی نداشتن برن!
اون موقع برای ما خوب بود! پارک زنان! می رفتیم هر کاری می خواستیم می کرد و مهم تر از همه اینکه هر موقع هم می خواستیم می رفتیم پارک معمولی! نکته اینه، که حق انتخاب باشه، کسی نگفت که حالا ورود خانوما به پارک های مختلت ممنوعه!
جالبه که این نکته ها رو از آقای همسر گرفتین، چون خیلی بیشتر از چیزی که من توضیح دادم آروم برخورد کرد در حالیکه من رسماْ قاطی کرده بودم!
به هر حال شما نکته رو گرفتی!

حسام یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:27 ب.ظ

حالا یه خاطره از دورانی که بلاگ نمی نوشتم(یعنی دوران تاهل!)به مناسبت سالگرد ازدواج به رستوران همیشگی رفتیم..یه هفته ده روزی بود که محرم صفر تموم شده بود و مناسبتی هم نبود!آن رستوران از پیشگامان موزیک زنده و ..می باشندند!خب دیدم خبری نیست..مدیر را صدا کردم..گفت هنوز راه ننداختیم و...گفتم خب امشب چنین مناسبتیست..گفت پس موزیک می ذارم..اتفاقا با شناختی که داشت موزیک نسبتا سنگینی هم گذاشت!یک باره دیدم یه میز آن سوی سالن تعدادی از همین خانوم آقایون گارد گرفتن که آره خجالت بکشین..محرم صفراست!گفتم آقا مدتی است گذشته..گفتند خب هفتمشه!!!من:هااااا؟!...آن شد که فاز گرفتم..گفتم آقا قری اش کن حالا که این جوریه...(نوشتم قریش گفتم الان میگی با خاندان پیامبر چه کار داری!چه کار دارم؟خب مال خودمونه..مگه نه؟:ی ) شما سنتون قد نمیده..اما بپرسین تو این مملکت تصمیم بر کشیدن دیوار داشتند...تو دانشگاه نوشتند مسیر تردد خواهران...برادران..حتی وسط دانشگاه جدا کردند!که من پاکش کردم نوشتم پستانداران :ی (یادی از شیطنتها کردیم ها..نیای باز دعواااااااااا )
و در آخر که به ما فاز منفی دادی و از حالا برای هفدهم (کنسرت استاد ناظری)فاز منفی گرفتم که چه شود!!!خدا بخیر کنه...
اما اون آقایون ریاحی و..کاشونی نبایست باشن..آخه واقعا ترسو هستند...تو آخرین سفر یه حرکت تو رانندگی کردم مقصر من بودم..طرف خودشو کشت تا ترمز کرد و نزد بهم..با کلی ترس و لرز گفت:حالمو گرفتی :))) بگذریم.سادات خانوم هر چی می خوای بخور ولی این درختو نخور...آره!چقدر تجدید خاطره کردیم ها!
ولی همسر شما هنگام بیرون اومدن بایست خیلی خونسرد گاز ماشینو می گرفت سمت تهران...شمال و...حالشو می بردین.باباااا تا نی نی هه نیومده استفاده کنید!
همیشه به شادی و خوشی دختر عمو.

خودتون رو برای هر حادثه غیرمترقبه ای آماده کنین برای کنسرت، معلوم نیست تا اون موقع قراره چه حلالی حروم بشه و چه حرومی حلال!
حتی کاشونی هم اگه پشتت به آقایون گرم باشه حله دیگه! ولی خداییش ما هنوز این خصوصیتشون رو ندیدیم!
اهل سفر نیستیم چندان ولی رفتیم گوشه ی خیابون بستنی خوردیم! (چقدر هم بی مزه بود!!)

فخری دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:18 ق.ظ http://www.mohtashami.info

سلام سحری
همه ش تقصیر خودته
گفتم میام پیشت بریم ولایت این قوم همسرجان گفتی می خوام برم نامزدی
نیومدی با ما به وسط اون طبیعت زیبا هوای عالی منطقه سرسبز و موندی تو دل کویر قهوه ای شدی کمت بود باش تا مشکی بشی :((
نیومدی دلمون رو روونه کردیم پس فرستادی با همسرجان
باشه دیگه ما هم خدایی داریم
اونوقت سحرم این پسرعمو چه صیغه ایه من چرا نمی شناسم فامیلامونو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟معارفه پلیز

وای ی ی ی ی ی ی! روزی هزار بار افسوس می خورم که چرا نبودین :((
بیشتر به خاطر اون موجودی که گفتم باید براتون تعریف کنم! اونجا که واقعاْ جاتون خالی بود! قول می دین یه بار بیاین با همسر جانتون بریم اونجا حالش رو بگیریم!؟!؟ اصلاْ چپ و راست داره حال من گرفته می شه!
خوش به حالتون . . . ولی منظورتون چیه که ما قهوه ای شدیم!؟!؟! این سوال مشترک من و آقای همسر می باشد!!
والله شما بهتر از هر کس دیگه ای می دونین که ما یه عمو مجتبی داشتیم فقط که اونم در ۲ سالگی عمرشو داد به ما و نرسید که سر و سامونی بگیره! این پسر عمو از این لحاظ نیست که... از اون لحاظ! سیدی و اینا! وگرنه تنها در دنیای مجازیست و ما تکذیب می کنیم!

شهاب الدین کاراندیش دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:05 ق.ظ http://notes-and-notes.persianblog.ir

سلام
بله اصولا مملکت ما سرزمین عجایب است. حالا من نمیدونم کی اسم هندوستان رو گذاشته سرزمین عجایب.
احتمالا غلط مصطلح هست.
چه کنیم با این جماعت احمق؟!

اصولا هنوز اسمی که در خور نامگذاری مملکت ما باشه هنوز پیدا نشده، سرزمین عجایب که سهله!
فعلاْ هم که این جماعت احمق هر کاری می خوان با ما می کنن!

ساسان دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:40 ق.ظ http://neyerohani.blogfa.com

عجب حکایتی

از این حکایت های عجیب کم هم نداریم!

بهاره دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:57 ق.ظ http://2khtarekhorshid.com

واقعا احمقانه بوده.ما این سیرک رو رفتیم.از طرف مدرسه.و از اونجایی که همه دختر بودیم به مرز بندی اگه وجود داشت توجه نکردیم !! البته بعدش یه مدرسه ی پسرونه هم آورده چیدن اونور سالن !!‌:D
ولی دمتون گرم که پا شدین رفتین و نموندین.اینا فکر کردن حالا به قیمت یه سیرکه احمقانه همه حاضر می شن به ساز اینا برقصن.کاشکی هیچکس نمی موند...

حالا اینجا می تونستیم پاشیم بریم بهاره جون، بقیه ی بلاهایی که سرمون میارن چی؟!

کورش-وفادار دلشکسته دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:24 ب.ظ http://VafadareDelshekaste.Persianblog.IR

سلام...ممنون که سر زدی..یه بار دیگه بیا و داستان عشق من رو هم بخون!
اگه دوست داشتی از اپدیت وبلاگ با خبر شی در گروه وبلاگ عضوشو تا موقع اپدیت برات ایمیل بیادآخه
id من دیگه add نمیکنم،پر شده ...هر 8 روز یک بار و فقط یک ایمیل برای شما فرستاده میشه...
در ضمن این وبلاگ 8-7 روز یه بار اپ میشه...دوست داشتی باز هم بیا


http://login.yahoo.com/config/login?.intl=us&.src=ygrp&.done=http://groups.yahoo.com/group/vafadar-delshekaste/join?


حسام سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:34 ق.ظ

سلام
دانم،موافقم که باشه جائی برای چنین برنامه هائی..چون خانومها وقتی بهم میرسن دیدنی هستند :ی هر چقدر هم مذیم مقدس ولی وقتی با هم هستند الفاظ و هبارات و حرکات و سکنات و تعاریف!(این خیلی نکته ها داره)دیدنی و شنیدنی است و این نکته را آقایون متاهل و همچنین آقایون بسیار بسیار فعال!دانند و بس!ببخشید وارد این حریم شدم!خواستم بگم که شدت جراحات وارده چقده که آره!خوبه مکانی عمومی (ییهو یاد سرویس بهداشتی عمومی افتادم!ولی نه واژه ای یافتم و نه بعد از 72ساعت بی خوابی حالی مونده برای این منظور!)همه منظور من اینه که تعادل بایست بر قرار باشه..نه این وری افتاد نه اون وری..که از همه هیجان و احساسات و عصبانیت و ...همه و همه شما چنین برداشتی هم می توان کرد(پس از آرامش و سکون!)
بله من نکته را بیش از آنچه تصور کنید دانستم.این خیلی خوبه هان!..به تمام دوستان مذکر خودم که برای ازدواج میان و مشورت می کنند یکی از نکته هائی که یاد آور میشم این حالت است..که رسیدن می خواد..یکی از تعارف و وجوه مردانه..برخی فکرتر می کنند مردی به...هیچی بابا!:)
اون جا شما قاطی و عصبانی..ایشون خونسرد و در عین حال از موضع قدرت(قدرتی که از حیثیت دفاع می کنه و به تو هم آرامش میده)وارد میشه..اما همین مرد هم آرامشی احتیاج داره که در جای خودش از زن کسب می کنه و همواره و حتی بیش از پیش در همه وقت این چنین مقتدر ظاهر میشه..اینا نه زور بازو می خواد و نه..به قول فیلم اخراجی ها بایست چیز داشت..نههه!منظورم جنمه..جنم داشت..محکم و زعفرونی :) به هر حال خوشحالم از این بابت..دمتون گرم.
بستنی کنار خیابون بهتر از اون موقعیته..حتی بی مزه..
می دونم..یه سکوتی میشه..بده..رفتین حالی بکنید..ضد حال راه نداره..اما بی اونکه هیچ کدومتون بخواید ضد حال جفت پا اومده وسط!!!
به هر حال خوش باشین..و با فائزه خانوم هم صدا می شویم از برای پاراگراف آخر کامنتشون..می دونی دیگه من اصلا اعصاب ندارم..آدم ناراحت و غلط (همون اشتباه :ی)ییهو بایست بیام کاشون و آره..کار دستشون میدم..:ی
ولی من تا دلت بخواد کاشی ترسو دیدم :ی یه شب دیر وقت تو یه جمعی و زمانی و مکانی یکیشون لات شد و...(تو خونه اوشون در تهران بودیم!از اون جلسات مردانه)لات شد..منم یه بالش گذاشتم زیر بغلش گفتم برو بیرون(از تو خونه خودش!)با اولین وسیله ای هم که گیرت اومد از تهران خارج شو..دیگه هم نبینمت :ی..این اتفاق افتاد سحر!!!(من چرا یه وقتا اینقدر رفتار پر خطر نشون می دم؟؟!!به خدا نمی خوام هان..تو دلم هیچی نیست..فقط نمی تونم ببینم کسی لات بازی و ادعا و این حرفا آره..خب اروم باشن دیگه منم قول میدم آروم باشم!!) اوهومممم.:)

حسام سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:27 ق.ظ

از بابت کامنت بلند هم...خب دیگه..نمی بینی ولی می دونی..می دونی که؟!..هیچی بابا.بی خیال...
ممم!آره ترکش اون سیرک ۴صبح دوشنبه در تهران ما را اصابت نمود!(هان؟)آره..شب تو دفتر موندم صورت وضعیت نوشتم..حسابا رو در آوردم..دو نفر شریک وقتی میرن بیرون..دو نفر جدید وارد میشه..همه گرفت و گیرا..به خودم اومدم دیدم ۴صبح!!زدم بیرون..کله پاچه رو صرف نمودم(جاتون خالی..بهترشو کاشون دارین)بعد گرفتنم!!این موقع شب؟هان؟ هیچی..حالا خوبه لپ تاپ و پرونده و زونکن و...همراهم..خلاصه اون قدر داستان داشتیم..نه می خواستم باج بدم و نه کوپنی باطل کنم و از آن نظر خرجی بنمایم!(وگرنه فرماندشون با یه تلفن بایست کلاغ پر بیاد..دانی که؟...)خلاصه طرف را روشن ساختیم که آره من این حرکاتتو ندیده میگیرم!!برو بد جائی اومدی که آره...
اوهوم..خودمو برای هر حادثه ای آماده ساختم..سال ۸۰ همین موقعها کنسرت استاد بود و یکی پشت سر هم موبایلش زنگ می خورد..اونم افتضاح!وسط اندک اندک..تو حس مرد را دردی اگر باشد خوش است (که دو بار خوندن!) زیلینگ زیلینگ...ما هم اول از اون نگاههای خطررر ناک خرج کردیم..افاقه نکرد..خب چه کار کنم؟؟تو اعتراض همگانی.. وقاحت اوشون(که متاسفانه معلوم گشت از مسئولین وقت نفتی می بوده اند!...حالا)به خدا خیلی خودمو کنترل کردم.. دم دستم بود دیگه..همون دست چپه..فقط یکی!:( هیچ کی ندید ها!فقط اون صحنه معروفه کارتونهای زمان ما اتفاق افتاد! بیست سی گنجشک بالا سر آقاهه مانور کردند و یه پرواز دلنشین!...آخه خودم قاطی!قبلش حبر فوت یکی از اقوام را دادند..و مسئولیت که تو به بقیه که همراهت هستند بگو..گفتم الان بگم؟(هنوز شروع نشده بود..گفتند نه..حالشو ببرین..اومدین بیرون بگو!..تصور کن!به قول دوستمون که می گفت:حسام زینب ستم کش که میگن توئی هااا!من نمی گفتم..چیه؟برو به خودش بگو..به من چه اصلا...آره!همون..خدا پنجشنبه را به خیر کناااد!
آخی بمیرم الهی..اصلا اهل سفر نیستید!فقط تو یک سال گذشته یه مکه..یه دوبی..یه اصفهان..ده هزارتا تهران و...فقط اینا رو ما آمارشونو داریم..چرا به شعور خوانندگان بلاگت تو هین می کنی؟..آهان!در مقایسه با من گفتی سفر نمی کنید؟آره؟خب باشه..پی نوشت می کردی خب!:ی..همیشه به سفر و سیرک و بستنی کنار خیابون و ساندویچی کثیف و هپلی(راستی یه ساندویجی تو جردن زدن که زده رو دست فری کثیف!بهش میگن سعید هپل :ی تشریف آوردین حتما استفاده ببرید..حیفه به خدااا:))
مباظب خودتون باشید.
همین دیگه...
:)

افشین سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:03 ب.ظ http://aghaafshim.blogspot.com

سلام...جالب بود که بعد از چند سال بهم سر زدی! منم خوشحالم که هنوز می نویسی. در باب جداسازی و بقول خودشون سالم سازی دریا و سیرک و ...... همین رو میشه گفت که حماقت انسان تنها چیزی است که پایانی ندارد!!!

پرستیژ سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:39 ب.ظ

واقعا مسخره است!!!! دیگه خداییی این مدلش رو ندیده بودم!
مم جای شما بودم همینکار رو میکردم و تازه به همه اون آدمهای بیرگ و ساده و ترسو هم میگفتم که چقدر شماها توسری خور و بیچاره هستید!!!!
آره دیگه ما مجردها کلا مجرم هستیم! اصلا مجرم به دنیا اومدیم... راه رفتنمون، خندیدنمون، لباس پوشیدنمون فکر کنم تا چند وقت دیگه نفس کشیدنمون هم جرم محسوب میشه و باید بابتش جواب بدیم!
حالا منم یه ماجرا بگم شاخهایی که در آوردین یه کم رشد کنه!!
پسرعمه ام یه دختر داره هفت ماهه، مامانش دوست داره از این لباسهای لختی تنش کنه (یه کم توپولیه!!) تابستونم که هست و اینجام وحشتناک گرمه... میگه بچه اذیت میشه.
خلاصه تعریف میکرد چند روز پیش بچه بغلش بوده داشته توی پیاده رو میرفته، یکی از این خواهران حجاب صداش میزنه و واسه لباس بچه بهش گیر میده!!!!! میگه این چیه تن بچه کردی؟؟؟ این همینجوری بزرگ میشه و پس فردا دیگه نمیتونه جلوشو بگیری!!!!!!
حالا دیگه خودتون قضاوت کنید!!!
خیلی حرف زدم ببخشید!
در پناه خداوند
شاد باشید و ثروتمند و قدرتمند

مهرنوش سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:47 ب.ظ

سحر جان فقط سکوت می کنم ...امروز یه اتوبوس BRT ما (تندرو اونا)رو سوار شدم که قسمت خانم و آقا رو با یک دیوار کاملا پوشیده به ارتفاع بلند تر از قد من از هم جدا کرده بودن!!!نمیدونم واسه این بود که خانم ها در امان باشن از نگاه نامحرم یا نتونن تو اتوبوس قاطی وایسن یا ...!!!به هر حال به این همه امنیت که در جامعه ایجاد میکنند فکر کن ، فقط به خاطر خودمونه!!!!!

قزن قلفی سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:02 ب.ظ http://afandook.blogsky.com

همین میشه که همه طلبه ! مکانن دیگه ! :))

؟ چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:10 ق.ظ http://www.o0o0o0.blogfa.com

ممنون که اومدی منم از اینایی که گفتی حالم به هم میخوره

پریسا چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:11 ب.ظ

سلام سحرم!
انچه که نباید بشه شده و به قول خودت میخواستین تفریح کنین اونم از نوع سالم و خانوادگی اما دریغ و صد افسوس که به قول خودت همه چیزه مون قاطی شده.
بحث فرهنگ که میشه به عربا لقب ملخ خور میدیم اون وقت پای عمل که میرسه . . . !!!
ترجیح میدم به جای ادامه ی این حقیقت تلخ یه شعر برات بنویسم:
از دست های گرم تو
کودکان توامان اغوش خویش
سخن ها می توانم گفت
غم نان اگر بگذارد.
.
.
.

چشمه ساری در دل و
ابشاری در کف
افتابی در نگاه و
فرشته ای در پیراهن
از انسانی که تویی
قصه ها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
*شاملو
دل خوش دار که خدا با توست.

هایده چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:21 ب.ظ http://HAYDE.BLOGFA.COM

هر کسی که نون اینا رو میخوره همینجوری رفتار میکنه
بدبخت ملتی که جونشونو دادن

نجمه جمعه 18 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:44 ق.ظ http://manedarun.persianblog.ir

سلام سحر خانوم.
خب بهشون حق بده!!
بیچاره ها به فکر این بودن که خدای نکرده پسر مجرد نیاد پیش همسر همسر شما بشینه!!!
چرا از زحمات این قشر پرتلاش تشکر نمیکنی؟!
اینقدر ناسپاسی برای چی؟؟!!
اونا فی سبیل الله دارن جانفشانی میکنن٬اون وقت شما اینجوری خستگی رو براشون مضاعف میکنین؟!
بترس از روزی که قهر خدا و نفرین این قوم(برحق) دامنت رو بگیره!!!!
:-)
:-)
:-)
:-)

فخری جمعه 18 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:05 ق.ظ http://www.mohtashami.info

سلام سحرم
دلم برات تنگ شده
خوبه این پنجره همیشه بازه برای فریاد همه دلتنگی ها
شادباش این ایا فرخنده به خودت و امین عزیز

علیرضا شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:19 ق.ظ http://azmayeshgah2004.persianblog.ir

همیشه یا از این طرف پشت با میفتیم یا از اون طرف !!! الحمدالله هیچ وقت وسط نداریم هیچ وقت !!!

سایت خبری تحلیلی پارسینه شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:37 ب.ظ http://www.parsine.com/

این مطلب در پارسینه در بخش وبلاگ انتشار یافت.

حنیف چهارشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:29 ب.ظ http://hanif99.persianblog.ir/

مطلب انتقادیه جامع و کاملی بود .مطمئنم که روزی ادمیانی روی این کره خاکی خواهند اومد که به ارا و نظرات حاکم بر ما می خندند.به ابا و اجداد فرهیخته اشان...با اجازت ادرس وبت رو برای همه اد لیستم میفرستم تا همه این متن رو بخونند

سلام... ممنونم از لطفتون.واقعا هم که خنده داره... برای خود ما خنده داره که داریم تو این شرایط زندگی می کنیم چه برسه به نگاهی از بیرون دنیای ما...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد