این داستان واقعیست!

آن خانم محترم:


میتونم بپرسم از کدوم کشوری؟
چند وقت هست که اینجا اومدی؟

بچه هم داری؟

چند سالشه؟

وای چه سن خوبی! خیلی این سن عالیه! انگار بچه همه ش مال خود آدمه، خیلی شیرینه! بعد که میرن مدرسه، همه چیز فرق می کنه، دیگه آدم اون حس رو نداره، خیلی چیزا از مدرسه یاد میگیرن که شاید آدم هیچ وقت دوست نداشت بهشون یاد بده، می دونی چی میگم؟! بعد به سن نوجوانی که میرسن که خیلی سخت تر می شه، توقعاتشون، خواسته هاشون، ارتباطشون با والدین و...


نیم ساعت سخنرانی در باب روانشناسی فرزندان و در آخر:

راستی، منم یک طوطی دارم!!

نظرات 1 + ارسال نظر
حدیث جمعه 7 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 03:16 ق.ظ

خدا رو شکر که گربه نداشت...

:)))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد