جوابیه!

   آهای استادی که حرصت گرفته از اینکه از اول ترم نیومدم سر کلاست؛ من سر هیچ کلاسی نرفتم، نه فقط کلاسهای تو!

 

   آهای استادی که شاکی هستی از اینکه هر بار فقط سر امتحانای میان ترم پیدام می شه؛ به جان خودم و خودت این فقط یه اتفاقه! بیا و از شاهدان عینی بپرس!

 

   آهای استادی که برات دانشجویانی مهم هستن که از اول ترم همراهت بودن و جمله به جمله ی کتاب رو باهات تمرین کردن؛ اینکه روز همین امتحان میان ترم، یک ساعت باهات چونه می زنن که امتحان نگیری و بعد هم (خیلی ببخشید!) مثل بز به برگشون نگاه می کنن، برات مهم نیست؟!؟

 

   آهای استادی که سر امتحان جواب همه ی سوالهای بچه ها رو می دی و حتی بهشون می رسونی، اما جواب من رو به خاطر همین موارد بالا نمی دی؛ بعداً فهمیدم که فهمیدی که اون سوال امتحان اشتباه بود و اشتباه از تو بود و زور داشت برات که فقط همین دانشجوی همیشه غایبت فهمیده و همین شد که یک سخنرانی چند دقیقه ای بعد از سوال من سر امتحان کردی و نگفتی که سوال اشتباهه و به جای همه ی این جوابایی که اینجا دادم، فقط یک لبخند تحویلت دادم.......

 

 

( ا و ه ه ه ه ه ....راحت شدم.... داشتم می ترکیدم!!!!)

تجویز

هفته ی پیش گلو درد داشتم.
ظهر بعد از کلاس، ساعت یک بود که رفتم درمانگاه!
نگین گفته بود دکتر زمانی، دکتر خوبیه. سراغش رو از پذیرش گرفتم، گفتن: رفتن.
- دکتر دیگه چی؟ یه دکتر عمومی؟
: نه، ساعت 12 همه می رن. حالا مشکلتون چیه؟
- سرما خوردم فقط!
: (اشاره کردن به آقای کپلی که کنار پذیرش ایستاده بودن ) دکتر، می بینیدشون؟
دکتر هم زیر چشمی به من نگاهی کرد و سری تکون داد و دفترچه رو از آقای پذیرش گرفت و گفت بیاین بالا، اتاق آخر و رفت و منم 750 تومن بابت ویزیت دادم و رفتم طبقه ی بالا اتاق آخر!

: مشکلتون چیه؟
- سرما خوردم، گلوم درد می کنه آقای دکتر.
: گلوت رو ببینم.... آره، چرک داره. این جوش ها رو هم از وقتی سرما خوردی زدی؟
- نه آقای دکتر، یک سالی هست که جوش می زنم. دیشب آبریزش بینی هم داشتم .
: اون هیچی، صورتت رو با صابون می شوری؟
- بله!
:  تو آفتاب می ری پوستت قرمز هم می شه؟
- ضد آفتاب می زنم.
: پس ضد آفتاب داری. محلولی هم استفاده می کنی؟
- قبلاً بله، ولی چند وقتیه که دیگه نه.
: برات یه محلول می نویسم. آنتی بیوتیک هم نوشتم برای جوشات ، برای گلو دردت هم خوبه. دو تا آمپول و ... بفرمایید.
- ممنونم! (دفترچه رو گرفتم و داشتم میومدم بیرون)
: خانوم، این هم کارت منه، اگه خواستین بیاین مطب.
کارت رو گرفتم... متخصص پوست و مو!


رفتم داروخانه داروها رو بگیرم، خانوم داروخانه فرمودن محلولت ساختنیه، برو فردا بیا.
- خانوم، من مریضم، داروهامو بدین! حداقل آنتی بیوتیک ها، حالم بده!!!
: خیلی خب، این آنتی بیوتیکات، اینم یه پنی سیلین و یه پنادر و قرص سرماخوردگی، بقیه ش هم فردا بیا!
(بقیه!؟!!؟)
فرداش رفتم،
- اینا رو برای پوستتون دادن،
 یه صابون،
 یه ژل موضعی،
 یه محلول،
 همشون روزی دو بار.
 دو تا آمپول ویتامین آ، 15 روز یکبار.
 قرص ویتامین آ ، یکروز درمیان.
 قرص ویتامین ای ،جویدنی، هر روز!


البته من واقعاً ازشون ممنونم که با 375 تومن برای سرماخوردگی و با 375 تومن برای پوست تجویز کردن! یادمه آخرین بار فقط برای ویزیت دکتر پوست 9 هزار تومن داده بودم!
 


از رفتنِ قیصر امین پور، بی نهایت غصه دار شدم.

دوست دارم باز هم شعری از ایشون رو که بهمن ۸۱ در وبلاگ قبلیم گذاشته بودم رو باز اینجا بگذارم.

عاشق این شعرم و همیشه برام تازه ست!

"رفتار من عادی است"
اما نمی دانم چرا

این روزها

از دوستان و آشنایان

هر کس مرا می بیند

از دور می گوید:

این روزها انگار


حال و هوای دیگری داری!

اما، من مثل هر روزم

با آن نشانه های ساده


و با همان امضا، همان نام


و با همان رفتار معمولی

مثل همیشه ساکت و آرام


این روزها تنها


حس می کنم گاهی کمی گیجم!

گاهی کمی گنگم!

حس می کنم

از روزهای پیش

قدری بیشتر

" این روزها را دوست می دارم"

گاهی از تو چه پنهان

با سنگها آواز می خوانم


و قدر بعضی لحظه ها را خوب می دانم

این روزها گاهی

از روز و ماه و سال


از تقویم


از روزنامه بی خبر هستم

حس می کنم گاهی کمی کمتر


گاهی شدیداً بیشتر هستم


حتی اگر می شد بگویم

این روزها گاهی خدا را هم


یک جور دیگر می پرستم


از جمله دیشب هم

دیگرتر از شبهای بی رحمانه دیگر بود:


من کاملاً تعطیل بودم!

اول نشستم خوب

جورابهایم را اتو کردم!؟


تنها حدود هفت فرسخ


در اتاقم راه رفتم

با کفشهایم گفتگو کردم!؟


و بعد از آن هم


رفتم تمام نامه هایم را زیر و رو کردم

دنبال آن افسانه ی موهوم


دنبال آن مجهول گشتم


و سطر سطر نامه ها را جستجو کردم

چیزی ندیدم


تنها یکی از نامه هایم


بوی غریب و مبهمی می داد!؟

انگار


از لا به لای کاغذ تا خورده ی نامه


بوی تمام یاسهای آسمانی

احساس می شد،


دیشب دوباره بی تاب


در بین درختان تاب خوردم

از نردبان ابرها تا آسمان رفتم


در آسمان گشتم


و جیبهایم را

از پاره های ابر پر کردم


جای شما خالی!


یک لقمه از حجم سفید ابرهای ترد

یک پاره از مهتاب خوردم


دیشب پس از سی سال فهمیدم

که رنگ چشمانم کمی "میشی" است!!

و بر خلاف سالهای پیش

رنگ بنفش و ارغوانی را


از رنگ آبی دوست تر دارم!


دیشب برای اولین بار

دیدم که نام کوچکم دیگر


چندان بزرگ و هیبت آور نیست!


این روزها دیگر

تعداد موهای سفیدم را نمی دانم،


گاهی برای یادبود لحظه ای کوچک


یک روز کامل جشن می گیرم،

گاهی صد بار در یک روز می میرم


حتی


یک شاخه لز محبوبه های شب

یک غنچه ی مریم برای مردنم کافی است!


گاهی نگاهم در تمام روز


با عابران ناشناس شهر

احساس گنگ آشنایی دارد


گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را

آهنگ یک موسیقی غمگین هوایی می کند!

اما

غیر از همین حسها که گفتم


و غیر از این رفتارهای معمولی


و غیر از این حال و هوای ساده و عادی

حال و هوا دیگری

" در دل ندارم"


"رفتار من عادی است"

قیصر امین پور