تجربه ای دیگر...

صدایی جز کولر روشن و غلغل کتری نمیاد...

برای اینجا عجیبه...

میتونست این لحظات تبدیل بشه به زمانی برای غمبرک زدن و غرق شدن در نامعلومهای آینده...

به جاش شد فرصت رشد و ترجمه ی کتابی که آرزوی چاپش را دارم...

براستی که آدمی موجود عجیبی میباشد...

چقدر حالم بد بود وقتی که اون پست پایینی نه و پایین‌ترش را اینجا نوشتم! حالم از اون اتفاق که بد بود، دو روز هم در تب و بی‌حال بودم و فشار روانی دیگری هم داشتم.

الان حالم با آن زمان قابل قیاس نیست و فکر می‌کنم که  آیا کار درستی بود با حال خراب، ثبت کردن در این ساحل آرامشم؟