آهای اهالی شهر... خبر دارم، خبر... بیاید میدان شهر... بیاید میدان شهر!
شده یه خبری بشنوین و در جا خشکتون بزنه!؟ از خوشی ندونین چی کار کنین و رسماً قاطی کنین!؟!؟! بعد به خودتون که اومدین و کم کم تونستین هضمش کنین تو تک تک سلول های مغزیتون فرو بره و از ذوق وقت و بی وقت هی به ابعاد مختلفش فکر کنین و برای خودتون حال کنین!؟ اصلاً هیچ می دونین چه جوری می شه که اینجوری می شه!؟
.
.
.
اگه یک دفعه ای بشنوین که صمیمی ترین دوست و همرازتون ازدواج کرده و رفته خونه ی بخت!!! وای که نمی دونین چه کیفی داره!
دوستان خوب و گل من، حدیث نازنینم و مرتضی عزیز، ازدواج قشنگتون رو از صمیمِ قلب تبریک می گم و براتون یه عالمه آرزوهای خوب دارم!
امیدوارم عشقتون هر روز بزرگ و بزرگتر بشه!
آرزو می کنم هر لحظه بیشتر طعم خوشبختی رو بچشین!
از خدا می خوام آرامش و خوشی یک لحظه هم از زندگیتون جدا نشه!
پ.ن ۱: جهت رعایت کپی رایت عرض می کنم که جمله ی اول برگرفته از فیلم شهر موشها می باشد!
پ.ن۲: عکس تزئینی ست از صابون زدن به دلهایتان خودداری کنید!
سیزده به در پارسال کجا و سیزده به در امسال کجا...