معده ی آدم!

اگه این معده آدم بود، هر با که داشت پر می شد یه سری صدایی چیزی می کرد به خدا اگه ما باز چیزی توش می چپوندیم! من که دست خودم رو بو نکرده بودم که بفهمم داری می ترکی! دهنت رو باز می کردی خودت می گفتی!
دست از سرم بردا ر ر ر ر ر ر ر !
پ.ن1: دست معده کجاشه!؟
پ.ن2: یه اعتراف! فقط می خواستم اینجا رو به روز کنم و اصلاً هم ذهنم آمادگی نداشت و نمی دونم چرا به معده م گیر دادم!! آخه قبلاً به گرما گیر داده بودم! به هر حال از گرفتن وقت شما شرمنده م!

۲۵ سال پیش در چنین روزی...

 


 


ربع قرن از زندگی سحر گذشت...


                          به همین سادگی... به همین خوشمزگی!!!


 


 

اعتصاب!

دلم نمی خواد که انگشتام روی این کیبورد هی قر بدن و هر چی که می خوان رو با مغزم دست به یکی کنن و بیرون بریزن!!! حالا هر چقدر هم که من دندون رو جیگر بذارم! انگشت و مغزم رو چی کار کنم!؟!؟

۶ نکته ی کوچک!

۱- امتحانات سحر به پایان رسید!

۲- سحر تعطیلات تابستانی خود را آغاز نموده و به تهران کوچیده!

۳- سحر امتحان که ندارد چندان انگیزه ای برای پناه بردن به وبلاگ من شر امتحانات رجیم ندارد!

۴- سحر امروز بسیار گیلاس تناول نموده و خوشحال است!

۵- سحر از امشب غصه دار می شود.

۶- همین دیگه حتماْ که نباید سحر پرچانگی کند!!!