دغدغه جدید

این روزها مکعب روبیک باعث شده که من به جز فیس بوک به چیز دیگری هم فکر کنم!


گشایش

آقای همسر موجب یک کشف بزرگ شدن و اونم اینه که دانیال به شدت به بادکنک گازی علاقه داره!

بادکنک گازی دقیقاً اولین چیزی هست که دانیال به وضوح بهش علاقه نشون می ده، نخش رو دستش می دیم و تکونش می ده و مدت ها باهاش سرگرم می شه و حرف می زنه و ذوق می کنه.

و من هر بار که ذوق دانیال رو می بینم یاد بچگیه خودم می افتم، البته نه به کوچکی دانیال شاید 7-8 سالگی و یاد راهپیمایی!

یاد این می افتم که یک بار بابام من رو با خودش برد راهپیمایی و برای اولین بار بادکنک گازی رو اونجا دیدم و شیفته ش شدم و صاحبش! بعد از اون هر بار و هر سال بابا فقط با این جمله که "اگه بیای برات از اون بادکنک گازی ها می خرم" من رو به راحتی می کشوند راهپیمایی! تا وقتی که دیگه بادکنک گازی دلم رو زد...

حالا همش فکر می کنم چقدر از اون آدما به خاطر "بادکنک" یا شاید چیزی شبیه اون می اومدن راهپیمایی؟!

درمان!؟

نمی دانم چرا زبانِ نوشتنم لال شده!