مهتاب



مهتاب آمده است
اما ببری نیست
تا با دستانِ اشتیاق
بدراند صورت شب را

ببری نیست
تا سایه اش بر صخره ها بپرد
دیگر ببری نیست

مهتاب آمده است
برای خاطر خدا هم که شده
برای آنکه دل مهتاب تنگ ببر نشود
برای خدا، سحر زودتر بیا . . .

 

سلام؛

این شعر رو یک بار پریسا با کلی احساسات داشت می خوند، تموم که شد مثل اغلب مواقع پرسید: قشنگ بود؟ گفتم: خب حالا این کلمه ها چه ربطی به هم دارن!؟ و مجبور شد افسانه ی ( یا شاید هم حقیقت! یادم نیست گفت کدومشون!) افسانه ی جست و خیز و پرشِ دیوانه وارِ ببر به سمت ماه در شب های مهتابی رو توضیح بده! خیلی برام جالب بود و البته دلم هم براش سوخت که فکر می کرد من خودم باید اینا رو می دونستم!

دوباره که خوندمش، گفتم قشنگ بود ولی خوب هم قابلیتِ افسرده کردن رو داره!!!

*    *    *    *

 خوب یا بد تنها زاییده ی تفکر ماست.
                                                ویلیام شکسپیر

 *    *    *    *

من از چشمان خود آموختم درس وفاداری

که هر عضوی به درد آید به حالش دیده می گرید

. . . . . . .

من به چشمان خود آموختم درس ریا کاری

که هر عضوی به درد آمد به حالش دیده نگرید . . . ! !

شعر اول بالای وبلاگ هم هست، یکی از دوستان حرف جالبی زده بودن، که این شعرای بالا بیشتر شبیه شعراییه که پشت کامیونا می نویسن. . . ! 

*    *    *    *

یه چیز بامزه ی دیگه هم اینکه چند لحظه پیش در کتاب ابوالهول ایرانی به یک جمله رسیدم:
شتر با سنگین ترین بار زحمت می کشد و گرگ در آرامش می میرد . . . !

کاشکی می تونستم بگم منظورِ این جمله رو کامل فهمیدم . . .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد