خاطره

این رو دو سال و نیم پیش نوشته بودم و احتمالا با کمی حرص! الآن اینجا می گذارمش چون ازش خوشم اومد! البته جمله ی آخر هم اضافه شد !

درونش غُلغُل می کرد...بالاتر که اومد گلوش رو گرفت....بالاتر که اومد از چشمش سرازیر شد...پایین که اومد یک نفس راحت کشید! خوب شد ترموکوپل داشت!!

 

(صفیه جان به روزرسانی زورکی همین می شه دیگه! خانوم شما می ری ازت خون نمی گیرن به من چه ربطی داره!؟ یا تو این سرما "اورد اورد" می ری نیاسر سرما می خوری همراه با شوهرت من چی کارم؟! یا . . . big grinbig grinkisskiss)

نظرات 18 + ارسال نظر
علیرضا دوشنبه 22 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:55 ب.ظ http://champions.blogsky.com

سلام
موفق باشین
یا علی

سلام
تشکر میکنم که زحمت کشیدین این همه راه قدم رنجه فرمودید و برای حقیر آرزوی موفق کردید!!!
علی یارتان!

۱۱:۱۴ دوشنبه 22 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 07:49 ب.ظ http://11-14.blogsky.com

عیب نداره ما که نظر میدیم

بله! این هم بسیار پربار بود!

نسیم سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:16 ق.ظ http://persuade.persianblog.com

سلام
خیلیییییییییییییییییییییییییییی بی مهرفتی . باهات قهرم اصلنی.

صفیه سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:03 ق.ظ

سحر جان ! فقط یه لحظه فکر می کردی که ممکنه یه بار دیگه هم پیشنهادی مثل نیاسر به ذهنت برسه و دوباره مطرح کنی، اونوقته که ... هیچی ما دوباره میام نیاسر و کلی خوش میگذرونیم!!! اورد اورد سه تا آمپول نوش جان کردم! در مورد انتقال خون هم مطمئن باش به هر قیمتی که باشه من خونم رو به زودی وارد چرخه خون رسانی کشور می کنم(هر کی ندونه فکر می کنه چه مشکلاتی که خونم نداره!با این سیستم خنده دار انتقال خون!)
نمی دونم چندین بار این جمله ای رو که نوشتی تجربه کردم، ولی همیشه هم برام خوشایند بوده و حس بعدش رو عمیقا دوست داشتم.

به قول نگین شما باید « نه » گفتن رو تمرین کنی! اون موقع نه تنها آمپول نمی خوری شاید حتی مشکلت برای ورود خونت به چرخه ی خون رسانی کشور هم حل بشه!! D:

پیام سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:56 ب.ظ http://payamra.com

اگه نداشت چی میشد ؟

شاید ما از بوی گاز خفه می شدیم!

نسیم سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:24 ب.ظ http://persuade.persianblog.com

سلام
برا این که نمی اومدی. ولی حالا آشتی

سعید سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 06:23 ب.ظ http://timeinvariant.blogfa.com/

خیلی باحال بود
ترموکوپل رو می گم
حرف نداشت !

قابلی نداشت!

۱۱:۱۴ سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 06:45 ب.ظ http://11-14.blogsky.com

اخه انتظار داشتی چی بگم ؟

اینکه « نظر » بدین!

بچه درویش چهارشنبه 24 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 04:26 ب.ظ http://bachedarvish.persianblog.com

من هم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 04:38 ب.ظ http://www.yatoyama.com

Salam , man ke sar dar niavordam , ba adabiyyate man mafhoom nabid ! ! shayad chon bi adabiyyat bid ? ! !

مرجان پنج‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:36 ب.ظ http://tara65.blogsky.com

مامانی ترموکوپل چیه؟ فکر می کنم یه چیزی باشه که خیلی چاقه .برای همین بهش می گن ترموی ـکوپول ـ...اااا.خب به من چه.تقصیر خودته که این مسائل فنی رو بهم یاد ندادی.!!!

احسان شنبه 27 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:43 ق.ظ http://ehsannaz.persianblog.com

سلام بعضی موقعها کارهای زورکی بهتر است

ریحانه شنبه 27 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:52 ق.ظ http://raihaneh.persianblog.com

سلام .
دنیا زیباست اگر زیبا ببینیم .

سحر یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 03:27 ب.ظ http://o0motlagh0o.blogfa.com

خوشحال میشم به ما هم سر بزنی

سکوت سرد سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:27 ب.ظ http://sokootesard.persianblog.com


گاهی برای رفتن باید تصمیم گرفت .. گاهی برای ماندن
گاهی برای دیدن .. و گاهی ، برای ندیدن
و اینچنین است که در میان باید ها و نباید ها
هست ها و نیست ها، تاریکی روزها را می گذرانیم
در دل آشوب ترین نظریه فلسفی دنیا
ناگهان میان امروز غرق می شویم
و وقتی به هزار زحمت طعم شیرین نجات را تجربه می کنیم
گویی، می رویم به قعر دیروز
و انگار اصلا فردایی وجود ندارد !! ...

وای
سحری
دیگه چیزی نمونده
برام دعا کن
با خبرای خوب بیام و
یک عالمه بخندیم باهم از خوشی
به امید اون روز ...
دوستت دارم گلک
...

وهاب چهارشنبه 1 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:36 ق.ظ http://galery.tk

سلام..جالب شد
این پرانتز آخر مثل هر کی خربزه میخوره پای لرزش میشینه شده
شاد باشین

فخری چهارشنبه 1 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:35 ق.ظ http://www.shoraha.persianblog.com

سلام سحرجان
امروز ۱ آذر درست ۵ روز از خروج ما می گذرد خستگی در نرفته هنوز عزیزم ؟ مرخصی تمام نشده نمی خوای دوباره شروع کنی یک خورده از ولایت بیای بیرون کلی سوژه پیدا می کنی برای نوشتن
شاد باشید ( تو و امین جان برخاسته از روی رزماری های بیچاره اون پایین تو هوای سرد )

داداش پنج‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:19 ب.ظ http://sammer.blogsky.com

با عرض سلام خدمت دوست عزیز وگرامی
یک روز از روز های خدا سر به وبلاگ من زده بودی اما زود نتوانستم نظرتان را بخوانم ببخشید
لطفا در مورد نظرتان بیشتر توضیح دهید تا آگاه بشم به نظر شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد