گفتم برایت بنویسم. با چیزی از دلتنگی و بی قراری واینکه بگویم یادت هست؟ بی پای افزار و غمگین از راه رسیده بودم . نشانی ات را که نمی دانستم فقط رسیده بودم و سر می چرخاندم. می دانستم باید یک جفت چشم معصوم را پیدا کنم و توی نی نی چشمها دنبال غروب خورشید بگردم. گفتم برایت بنویسم از انبساط دائمی زمان، که می رسد با بادِ پیچیده لابه لای موهات و مرا جادو می کند؛بنویسم از چشمهای تو اول آمده بودند به خواب من
برخی می گویند: «چرا اتفاقِ ناتوان، نمیافتد؟» و برخی: «من نمی دانم چرا اتفاق اینقدر بی احتیاطی می کند و مدام می افتد و ما را به درد سر می اندازد!» اتفاقات خوب یا بد؟ یا هر دو برای فرار از روزمرگی یا پناه بردن به آن؟!
سلام با همه هوش سرشارم که تا اشاره ای کنی همه را می دونم اما...باز چی شده؟دست گل؟!..عیبی نداره..من هم کماکان دارم به اون مواردی که گفته بودم اضافه می کنم... اون مطلبت هم خوب یادمه..درسته دیگه نت نمیومدم..اما تحت هر شرایطی دو تا وبلاگ را می خوندم.یکیش سحر! دیگری هم نیازی به توضیح نداره!(همون بدون شرح!) تصمیم داشتم مطالبی را بهت بگم.بی خیال شدم!..حد اقل مثل شما نیومدم از یه موضوع دیگه به یه...هیچی ولش کن! بیشتر مواظب خودت باش..بیشتر تر... حواست هم ... لالائی بلدم..خوابم؟...اون دیگه دست خودم نیست! :)
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ای ول راس گفتی ...
سلام دوست عزیز اگر وقت کردی یک سری هم به وبلاگ ما بزن خوشحال می شیم
باید یه چکمه آهنین براش بخریم که اگه دوباره افتاد زیاد زخمی نشه....
سلام
ممنون سر زدید.
واقعا نمیشه جلوشو گرفت هر کاری کنی می افته.
موفق باشی.
خوب می شه براش از این کفپوشا که تازگی ها تو پارکا واسه بچه ها می ذارن پهن کنیم!
سلام
اتفاق خوب که خیلی خوب هست خدا کنه همیشه بیفته
چشم!!! دیگه دست از پا خطا نمی کنم! اما همه مشکلات از اینه که هیچ وقت نمی شه حواسمان را جمع کنیم
etfagh waghti miofteh mishkaneh behtare etefagh sare jazesh basheh onvaghat manieye hambastegi mideh
گفتم برایت بنویسم. با چیزی از دلتنگی و بی قراری واینکه بگویم یادت هست؟ بی پای افزار و غمگین از راه رسیده بودم . نشانی ات را که نمی دانستم فقط رسیده بودم و سر می چرخاندم. می دانستم باید یک جفت چشم معصوم را پیدا کنم و توی نی نی چشمها دنبال غروب خورشید بگردم.
گفتم برایت بنویسم از انبساط دائمی زمان، که می رسد با بادِ پیچیده لابه لای موهات و مرا جادو می کند؛بنویسم از چشمهای تو اول آمده بودند به خواب من
یا من تو را وقتی که بیدار بودم دیده ام
این روزها از خنده آدمهای اطرافم می فهمم که کفشهایم را پا به پا پوشید ه ام و یا دکمه های پیراهنم کج بسته شده .
از من هم به دل نگیرید اگر حرف شادی نمی زنم.
من هنوز به او فکر می کنم.
برخی می گویند:
«چرا اتفاقِ ناتوان، نمیافتد؟»
و برخی:
«من نمی دانم چرا اتفاق اینقدر بی احتیاطی می کند و مدام می افتد و ما را به درد سر می اندازد!»
اتفاقات خوب یا بد؟ یا هر دو برای فرار از روزمرگی یا پناه بردن به آن؟!
سلام. دست خودش نیست.خود به خود اتفاق می افتد
سلام
من اتفاق هستم بهتون سلام مینمایم
از تذکرت ممنونم وسعی میکنم بیخودی مخصوصن سر سحر خانم خراب مشوم
تازگیها یاد گرفته ام از اتفاقات بد هم لذت ببرم
لا اقل اتفاق است
نه تکرار
سعی کن بیاموزی
سلام
با همه هوش سرشارم که تا اشاره ای کنی همه را می دونم
اما...باز چی شده؟دست گل؟!..عیبی نداره..من هم کماکان دارم به اون مواردی که گفته بودم اضافه می کنم...
اون مطلبت هم خوب یادمه..درسته دیگه نت نمیومدم..اما تحت هر شرایطی دو تا وبلاگ را می خوندم.یکیش سحر! دیگری هم نیازی به توضیح نداره!(همون بدون شرح!)
تصمیم داشتم مطالبی را بهت بگم.بی خیال شدم!..حد اقل مثل شما نیومدم از یه موضوع دیگه به یه...هیچی ولش کن!
بیشتر مواظب خودت باش..بیشتر تر...
حواست هم ...
لالائی بلدم..خوابم؟...اون دیگه دست خودم نیست!
:)