دست و پا چلفتی

من نمی دانم چرا  اتفاق اینقدر بی احتیاطی می کند و مدام می افتد و ما را به درد سر می اندازد!

حواست را بیشتر جمع کن و ما را گرفتار افتادن های خودت نکن!

نظرات 16 + ارسال نظر
من چهارشنبه 7 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:15 ق.ظ http://denj-59.blogsky.com

ای ول راس گفتی ...

نیما چهارشنبه 7 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:26 ق.ظ http://signel.blogfa.ir

سلام دوست عزیز اگر وقت کردی یک سری هم به وبلاگ ما بزن خوشحال می شیم

همدل چهارشنبه 7 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:04 ب.ظ http://hamdellife.blogsky.com

باید یه چکمه آهنین براش بخریم که اگه دوباره افتاد زیاد زخمی نشه....

رئوف چهارشنبه 7 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:36 ب.ظ http://raoof-v86.blogsky.com

سلام
ممنون سر زدید.
واقعا نمیشه جلوشو گرفت هر کاری کنی می افته.
موفق باشی.

نگین پنج‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:23 ب.ظ

خوب می شه براش از این کفپوشا که تازگی ها تو پارکا واسه بچه ها می ذارن پهن کنیم!

مهشاد پنج‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:41 ب.ظ http://www.mahshadar.blogfa.com

سلام

اتفاق خوب که خیلی خوب هست خدا کنه همیشه بیفته

سحر جمعه 9 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:56 ق.ظ http://www.saharweb.blogspot.com

چشم!!! دیگه دست از پا خطا نمی کنم! اما همه مشکلات از اینه که هیچ وقت نمی شه حواسمان را جمع کنیم

ali جمعه 9 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:25 ب.ظ

etfagh waghti miofteh mishkaneh behtare etefagh sare jazesh basheh onvaghat manieye hambastegi mideh

محسن جمعه 9 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:12 ب.ظ http://www.mojtabaaaaaaaaaa.bologfa.com

آرش علیزاده جمعه 9 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:41 ب.ظ http://1dar.blogfa.com


گفتم برایت بنویسم. با چیزی از دلتنگی و بی قراری واینکه بگویم یادت هست؟ بی پای افزار و غمگین از راه رسیده بودم . نشانی ات را که نمی دانستم فقط رسیده بودم و سر می چرخاندم. می دانستم باید یک جفت چشم معصوم را پیدا کنم و توی نی نی چشمها دنبال غروب خورشید بگردم.
گفتم برایت بنویسم از انبساط دائمی زمان، که می رسد با بادِ پیچیده لابه لای موهات و مرا جادو می کند؛بنویسم از چشمهای تو اول آمده بودند به خواب من

یا من تو را وقتی که بیدار بودم دیده ام

الیاس شنبه 10 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:17 ق.ظ http://hasratparvaz.blogsky.com

این روزها از خنده آدمهای اطرافم می فهمم که کفشهایم را پا به پا پوشید ه ام و یا دکمه های پیراهنم کج بسته شده .

از من هم به دل نگیرید اگر حرف شادی نمی زنم.

من هنوز به او فکر می کنم.

صفیه شنبه 10 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:04 ب.ظ

برخی می گویند:
«چرا اتفاقِ ناتوان، نمی‌افتد؟»
و برخی:
«من نمی دانم چرا اتفاق اینقدر بی احتیاطی می کند و مدام می افتد و ما را به درد سر می اندازد!»
اتفاقات خوب یا بد؟ یا هر دو برای فرار از روزمرگی یا پناه بردن به آن؟!


navid شنبه 10 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:44 ب.ظ http://navidam.blogfa.com

سلام. دست خودش نیست.خود به خود اتفاق می افتد

ظهری شنبه 10 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:55 ب.ظ

سلام

من اتفاق هستم بهتون سلام مینمایم

از تذکرت ممنونم وسعی میکنم بیخودی مخصوصن سر سحر خانم خراب مشوم



علی دوشنبه 12 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:24 ق.ظ http://kolahzard.blogsky.com

تازگیها یاد گرفته ام از اتفاقات بد هم لذت ببرم
لا اقل اتفاق است
نه تکرار
سعی کن بیاموزی

حسام دوشنبه 12 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:02 ب.ظ http://nastihan.persianblog.ir

سلام
با همه هوش سرشارم که تا اشاره ای کنی همه را می دونم
اما...باز چی شده؟دست گل؟!..عیبی نداره..من هم کماکان دارم به اون مواردی که گفته بودم اضافه می کنم...
اون مطلبت هم خوب یادمه..درسته دیگه نت نمیومدم..اما تحت هر شرایطی دو تا وبلاگ را می خوندم.یکیش سحر! دیگری هم نیازی به توضیح نداره!(همون بدون شرح!)
تصمیم داشتم مطالبی را بهت بگم.بی خیال شدم!..حد اقل مثل شما نیومدم از یه موضوع دیگه به یه...هیچی ولش کن!
بیشتر مواظب خودت باش..بیشتر تر...
حواست هم ...
لالائی بلدم..خوابم؟...اون دیگه دست خودم نیست!
:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد