سلام!

مدتی نیستم . . . یک روز . . . یک هفته . . . یک ماه . . .

 نمی دونم!







طبلی دیگرگون

سلام!

یادتونه چند روز پیش یه چیزی راجع به ”الاغ“ نوشته بودم!؟ امروز یک جمله ی خوب از کتاب تنگناهای بشری پیدا کردم:

” آیا موجودی مطمئن تر، مصمم تر، مغرور تر، ژرف اندیش تر و جدی تر از الاغ سراغ داریم؟ “
(مایکل دمونتاگن)

و یک چیز دیگه :” خرد را ده مرتبه است، نه مرتبه ی آن سکوت و مرتبه ی دهم ایجاز کلام است.“

و این رو هم نمی دونم تو بلاگ قبلی نوشته بودم یا نه ولی دوباره خوندنش ضرری نداره :” اگر در میان رژه روندگان کسی با دیگران همگام نیست، شاید از آنروزست که طبلی دیگرگون می شنود. بگذاریم با آهنگی که می شنود گام بردارد، اگر چه دور و ناموزون باشد.
(اچ.دی.توریو)


و یک شعر هم از حافظ:

روی بنما و مرا گو که ز جـــان دل برگیر       پیش شمـــــــع آتش پروانه بجان گو درگیر

در لب تشنه ی ما بین و مدار آب دریغ       بر سر کشته ی خویش آی و ز خاکش بر گیر

ترک درویش مگــیر ار نبود سیم و زرش     در غمت سیم شمار اشک و رخش را زر گیر

چنــگ بنواز و بساز ار نبود عـود چه باک    آتشم عشق و دلم عود و تنم مجـــــــمر گیر

در سماع آی و ز سر خرقه برانداز و برقص   ورنه با گوشه رو و خرقـــه ی ما در ســـر گیر

صوف برکش ز سر و باده صافــــی درکش     سیم در باز و بزر سیـــــم بری در بر گــــــیر

دوست گو یارشود هر دو جهان دشمن باش   بخت گو پشت مــــکن روی زمین لشگر گیر

میل رفتن مـکن ای دوست دمی با ما باش    بر لب جوی طرب جوی و بکــــف ساغر گیر

رفته گیر از بــرم و ز آتش و آب دل و چشم      گونه ام زرد و لبم خشــــک و کنارم تر گیر

حــافظ آراسته کن بزم و بگـو واعظ را

که ببین مجلسم و ترک سر منبر گیر

تداوم


مغزت شکسته . . . شکسته ی شکسته! نگاهت به آینه میفته ، زل می زنی به چشماش . . . داد می زنی، هوار می کشی . . . با تمامِ وجودت، با دهان بسته! شیشه های اطرافت ترک می خورن، خورد می شن، می ریزن . . .
خیالت راحت می شه، یک نفسِ عمیق، یک لبخند . . . خورده های ذهنت رو جمع می کنی و زندگی رو ادامه می دی . . .

جشنواره + طوفان !

سلام،

ما هم رفتیم جشنواره ی بستنی و شکلات . . . جشنواره که چه عرض کنم، فرض کنید رفتید به یک سوپر مارکت که خیلی خیلی شلوغه و از قضای روزگار آقای پرویز پرستویی و جناب حبیب رضایی هم اونجا هستند، با این تفاوت که احتمالاً هیچ وقت «چیه» و «چرا» برای خرید به فروشگاه نمی رن!!! خوشمزه ترین بستنی هم طرح بستنی روی پوستر ”جشنواره” بود!

البته فال حافظ هم با ابتکار خاصی می فروختند:

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
 گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند 

یک گلدون سفالی بدون لعاب برای کلاس طراحی هم می خواستیم که در راه برگشت گرفتم (البته نه از جشنواره!) وقتی رسیدیم برادر خوش خیال من گلدون رو که دید گفت: وای ی ی ی سحررررر این گلدونه شکلاتیه؟؟ اونجا پر از مجسمه های شکلاتی بود، نه!؟!؟!؟! 

یکی از دوستان می گفت برای قدم اوّل خوبه . . . نمیدونم، شاید!

از همه ی اینا بگذریم در هر لحظه اگه فقط یه خورده فکر می کردین که این جشنواره چرا برگزار شده و عوایدش قراره صرف چه کاری بشه خیالتون راحت می شد که وقتتون رو تلف نکردین!

*   *   *   *

قشنگ ترین لحظه ی این جمعه طوفانش بود!

طوفان رو خیلی دوست دارم از اینکه می تونه تو یک لحظه سکوت آسمون و طبیعت رو بشکنه و داد و بیداد راه بندازه لذت می برم!
خیلی وقتا آسمون اونقدر برامون عادی میشه که ممکنه بی تفاوت، حتی بهش نگاه هم نکنیم، ولی موقع طوفان یه لحظه هم نمی شه از فکرش بیرون اومد!

تازه کلی هم به تمیز شدن هوای تهران بعد از طوفان کمک می شه . . . ! ! !