اولین ها!

جهت ثبت در تاریخ:

دریافت اولین برگ جریمه waiting

به تاریخ پنجشنبه بیست و هشتم دی ماه سال یک هزار و سیصد و هشتاد و پنج خورشیدی

به علت سبقت خطرناک روی پل phbbbbt

به مبلغ بیست هزار تومان

قبل از امتحان مبانی تعاون

حرکت!

سلام،

     دیروز بعد از مدت ها با اطهر حرف زدم، دوستِ خوبِ روزهای خوب! خوب شد که حرف زدیم هر چند که حرفهای خوبی نزدیم! اما حس خوبی بود که حرفهایی که در اعماق وجودت تلنبار شدن رو بالاخره بتونی بکشی بیرون!!

      ما بودیم و یک دنیا درد دل! ما بودیم و یک دنیا دلتنگی و سرگشتگی! ما بودیم و یک حس مشترک! ما بودیم و حرفهایی که در دل مانده بود!

" آرام باش! تفکر کن! توکل کن! سپس آستین ها را بالا بزن! آنوقت دستان خدا را می بینی که زودتر از تو دست به کار شده اند!! "

ما هستیم و امید!!

ممنونم اطهرم!

فقط اندکی تأمل لطفاْ!

سلام،

     امروز امتحان تأمین و رفاه اجتماعی داشتم، با بیچارگی کتابش رو خوندم، ضعیف ترین کتابی بود که تا حالا خوندم.
     نیمه ی اول کتاب پر بود از جمله های تکراری و اضافی که هدفی جز پر کردن صفحات رو به ذهن نمی رسوند... پر از "و" های بیجا!

     "صفحه ی ۷۱: از نظر وظیفه، تغییراتی در خانواده صورت گرفته است؛ در گذشته، وظایف خانواده بسیار گسترده، متعدد و متنوع بود مانند: وظایف اقتصادی، تربیتی، آموزشی، بهداشتی، فرهنگی، دینی و حتی نظامی و غیره؛ به تدریج برخی از این وظایف بر عهده ی دولتها نهاده شد؛
     اما مسئولیت خانواده ی امروزی به سبب تضادها، تعارضها و تغییرات سریع فرهنگی، تربیتی، سیاسی و ... بسیار سنگینتر و حساستر شده است؛
     لذا فراهم آوردن شرایط مناسب برای رفع نیازهای معیشتی، جنسی، بهداشتی، سکنی، فرهنگی، تربیتی (حسی، عاطفی، عقلانی، اخلاقی، دینی و ...) که در حیطه ی خانواده باقی است به داشتن آگاهی و دانش بیش از هر زمان محتاج است؛ هر چند مؤسسات و سازمانهای مختلف عمومی عهده دار برخی از وظایف مذکور شده باشند؛ به علاوه خانواده، ایجاد و تداوم همبستگی اجتماعی و شالوده های تعاون حسی، عاطفی، فکری و عملی، اخلاقی ( و مادی و معنوی ) را تضمین می کند؛ پس هر گونه و هر درجه از آسیبهای وارده برخانواده می توانند امور فوق را دچار آسیب وآفت فراوان و پیش بینی نا شده و شده بنماید.
     نظام ارزشهای خانوادگی نیز متأثر از ارزشهای اجتماعی (به مفهوم عام) در جامعه است؛ هر چند خود، بر آنها اثر می نهد؛ مثلاً وجود وفاق روحی، فکری و عملی در جامعه، در وفاق اعضای خانواده تأثیر دارد و برعکس، وجود وفاق در خانواده بر توافق اجتماعی اعضای جامعه مؤثر می شود."

     کتاب تقریباً به نیمه که می رسه معقول تر می شه تا اواسط فصل پنجم، وسط یک صفحه با فونت بقیه ی تیترها نوشته شده "فصل یازدهم" در حالیکه چند صفحه ی بعد به فصل ششم می رسید و در اواخر همین فصل پنجم به عباراتی مانند: "در این زمینه به فصل هشتم رجوع فرمایید" و "در این باره در فصل نهم بحث خواهد شد" بر می خورید در حالیکه روی هم رفته کتاب فقط شش فصل دارد!!

     جالبه برام بدونم آقای محمد آراسته خو برای نوشتن این کتاب تامین و رفاه اجتماعی که قرار بوده به عنوان کتاب اصلی این درس در دانشگاه پیام نور تدریس بشه چقدر وقت گذاشتن و چقدر تحقیق و مطالعه داشتن در حالیکه به نظر می رسه کتاب فقط کپی برداری غیر حرفه ای از چند منبع محدود بوده. شاید جالب باشه براتون بدونید که یازده سال از اولین سال چاپ و تدریس این کتاب می گذره و تا الآن هشت بار تجدید چاپ شده فقط به یمن دانشجویانی که مجبورند پول و وقت خودشون رو صرف این کتاب بکنند!

*      *      *

     خلاصه این که با هر حرص و جوشی که بوده فهمیده و نفهمیده کتاب رو تموم می کنی...تموم که نه.... به حدود چهل صفحه ی آخر که می رسی می بینی خوندن و نخوندنش چندان فرقی به حالت نمی کنه ول می کنی و می ری سراغ نمونه سؤالهای سالهای قبل که به نظر می رسه طراح بعضی از ترم های گذاشته هدفی جز حال گیری نداشته (ببخشید کلمه بهتری به ذهنم نمی رسه!!!) سؤالهایی که هیچ ربطی به موضوع درس پیدا نمی کنه....ولی تو مجبوری حداقل روی اون سؤالها کار کنی!

*      *      *

امروز صبح:

     مسیر خونه تا دانشگاه، همیشه دقیقاً 20 دقیقه ست! امتحان ساعت 11:30 شروع می شه و تو فقط به خاطر گل روی امتحان 25 دقیقه هم زودتر از خونه راه می افتی، ساعت 10:45! به نزدیکای مدخل شهر که می رسی به ترافیک شدیدی می خوری و برعکس همه کلی ذوق می کنی که آخ جون ترافیک! چون هیچ وقت تو این شهر تو ترافیک نمونده بودی و دیگه داشتی عقده ای می شدی (هر چی امکانات هست رو ریختن تو پایتخت!!!) میبینی وقت هم داری و حسابی یک ربعی با ترافیک حال می کنی تا ساعت دیگه می شه 11:05 دقیقه و بالاخره ماشین ها راه می افتن، از بین ده تا اتوبوس و کامیون و تریلی که دارن دور میدون می چرخن خودت رو می کشی بیرون چون تو که نمی خوای بچرخی باید مستقیم بری! تا از بین اونا نجات پیدا می کنی می بینی جلوت چند تا پلیس وایسادن که راه رو بستن! راهی که شما در ساعت 11:10 دقیقه باید حتماً بری تا برسی به آران و بیدگل و دانشگاهت و امتحان! همون تو میدون می زنی کنار و می ری پیش آقا پلیسه که ببینی چه جوری باید بری آران که آقا پلیسه می گه این خیابون رو پیاده برو تا ته بعد سوار تاکسی شو! این ماشین چی!؟!؟ می گه نمی دونم دیگه و حسابی قاطیه! میای یه آدم خیّر پیدا می کنی و بهت می گه باید همین راهی که اومدی و برگردی کنار پارک یه بلوار هستش از اونجا می ری طرف جاده ی نوش آباد و بعدشم آران و بیدگل .... میاد دقیق تر توضیح بده که پلیسِ مهربون سرمون جیغ می زنه که یعنی بزنین به چاک!!! تقریبا داری می زنی به چاک که یه نفر دیگه رو پیدا می کنی که برات درست تر توضیح بده و واقعا درست تر توضیح می ده که کارگرای کارخونه های فرش اعتصاب کردن و ریختن جلوی فرمانداری (فکر کنم دیگه داره دو سالی می شه که حقوق نگرفتن..یاد چند ماه پیش می افتی که تو دادگاه خودت شاهد طلاق یک زوج بودی فقط به خاطر اینکه آقا،کارگر کارخونه ی فرش بودن و 13 ماه بود که حقوق نگرفته بودن و خانوم هم دیگه تحملشون تموم شده بود...) بعد هم می گه از نوش آباد باید بری طرف آرون فکر نمی کنم بتونی راه رو پیدا کنی....گم می شی ولی من بهت می گم که این بلوار رو تا ته می ری بعد می ری سمت راست...چپ...خاکی رو تا ته می ری بعد باید از روی ریل قطار رد شی و بعد.....برو دنبال ماشینا دیگه!!! هر چی فکر می کنی می بینی یک ربع برای این تجربه و گم شدن یا نشدنش کافی نیست! جلوتر می زنی کنار و در بست می گیری و به آقاهه می گی فقط باید تا 11:30 دانشگاه باشی و بیچاره همچین از خیابونای خاکی و آسفالت با سرعت می ره که فکر می کنی هر لحظه ممکنه اجزای ماشین از هم جدا بشه! ضبط هم روشن می کنه که می گه: "با صدای خواننده ی محبوبتون جواد یساری، غم ها را از دل بزدایید!!" .... چشم! زدودیم!

     فقط به این فکر می کنی که هر درس دیگه ای بود شاید نرسیدن به امتحانش چندان مهم نبود ولی هیچ جوره حاضر نیستی نگاهت یک بار دیگه به اون کتاب بیوفته!

     خلاصه به لطف خدا طوری می رسی که تا روی صندلیت می شینی صدا میاد که "شروع کنید!"

*      *      *

     در برگشت هم کلی از راه رو پیاده میای تا بالاخره یکی بوق می زنه...با اینکه به نظرت نه ماشین و نه قیافه ی راننده موجه نیست ولی دیگه حوصله ی این سوسول بازیا رو نداری و فقط توکل می کنی و سوار می شی! از روی پلی که به طرف کاشان می شه دارین رد می شین که راننده به ریل قطار زیر پل اشاره می کنه و شروع می کنه که : " دیشب روی همین ریل، یه پراید رفت زیر قطار، جلوی من بود، من دیدم قطار داره میاد نرفتم اما اون رفت روی ریل و گیر کرد...نه تونست جلو بره،نه برگرده، یکی دو بار هم در رو باز کرد که پیاده بشه ولی هول کرده بود و ترسیده بود و دوباره در و بست، قطار که بهش زد خودش از ماشین پرت شد بیرون و خونین افتاد یه گوشه و ماشینش زیر قطار مثل کاغذ صاف شد؛ نمی دونم زنده موند یا مُرد ولی تا حالا خیلیا روی این ریل، همین جا مُردن، باید یه سوزن بان بگذارن یا یه زیر گذری چیزی...جز رد شدن از روی ریل هیچ راه دیگه ای نیست...."

*      *      *

     الآن هم داری فکر می کنی که می خواستی همه ی ماجراهای امروز رو یه جور خنده دار تعریف کنی ولی این بار برعکس همیشه...از هیچ کدوم اتفاقا خنده ت نگرفت جز، محبت جواد یساری و اس.ام.اس جوک منا توی اون گیر و دار که : " و خدا شیطان را فرمود : بر انسان سجده کن، شیطان گفت سجده نمی کنم....خداوند فرمود: تو غِلَط می کنی!!!

آیینه ی دق!

معنیِ آیینه ی دق را هم فهمیدم!

همین آیینه ی پایه دارِ خودم....با ۴ برابر بزرگنمایی....

*     *     *

حوراء عزیزم! خیلی خیلی از دیدن پیامت خوشحال شدم، دلم برای همه دوستای بامعرفت و بی معرفت قدیمی و اون دانشگاه قدیمی با همون دیوار نما نشده ی اون موقع ها و شوفاژ و پایه ی سنگیه کنار دفتر آقای عقبایی و میزهای نور و سلف و نیمکتِ جلوی سلف و بیکن با طعم موهای فرفری آشپز و شیر توت فرنگی های آقای ایش پیشی و .... تنگ شده و دلم برای تحویل پروژه ها و دیتیل های عناصر و شب بیداری ها و صبح خواب ماندن ها و استاد رفیعی و استاد نصیری و فوتبال بازی کردن های بیخودِ عوامل بیگانه در حیاط فسقلی و  .... اصلا تنگ نشده!  سلام من رو به همه ی این خاطرات خوب برسان! باز هم ممنونتم!