توجه

هوا خیلی گرمه، از زمین و آسمون آتیش می باره! ساعت 12 ظهر دارم می رم بیرون، می بینم دختربچه ی همسایه تو حیاطه.
"بیچاره این پدر مادرا، چقدر باید حرص بچه ها رو بخورن!؟ توی این آفتاب هم تو خونه بند نمی شن! دیگه کسی هم از پسشون بر نمیاد...!" با خودم غرغر میکنم!

- خوبی ارغوان؟
: بله!
- هوا خیلی گرمه، نمی خوای بری خونه؟
: لباسم خیس بود، بابام گفت برو تو آفتاب وایسا تا خشک بشه...

اثرات امتحان جامعه شناسی جنگ و نیروهای نظامی (فردا)

 

الیزابت جنینگز:
من از صلح نفرت دارم که خون های بسیار، به خاطر آن ریخته شد و هرگز خویشتن را نشان نداد. من از «جنگ» نفرت دارم و از «صلح» نیز!

 

دغدغه و هیجان!

دغدغه ی این روزهای من:

تا حالا قلی یا نقی ، از نزدیک ندیدم!!!

*     *     *

هیجان این شب های من:

خمیر دندان با طعم سیب تازه
و
حضور مهتاب در اتاق ما!

مجموعه ها...

۱- رکورد زدم، در طول این ترم فقط از هر درسی، سر یک کلاس رفتم! امتحان میان ترم هم ندادم! امروز روز آخر کلاس های این ترم بود...به یادشون هستم، کافی نیست!؟

۲- سه شنبه تولد برادر عزیزم بود، ۱ خرداد. نشد بهش زنگ بزنیم، از اینجا که می تونیم تبریک بگیم! حامد جان تولدت مبارک!!!

۳- جالب ترین چیزی که این اواخر شنیدم؛ ملیکا: یکی از تفریحات من در تابستون اینه که دنبال سوسکا سریع بدوم تا چپه بشن، اون وقت می ایستم بهشون می خندم!!! (می گفت سوسکی که چپه بشه دیگه نمی تونه خودش رو برگردونه، خیلی جالبه.... خدا قسمت نکنه ولی باید امتحان کنم!!)

۴- خیلی شرمنده ی رها هستم....خیلی ی ی ی ی ی ی! نمی دونم این همه وقت که ازش خبری نگرفتم رو چه جوری باید جبران کنم.... منو ببخش!

۵- مارکس: فیلسوفان جهان را تنها تفسیر کردند، ولی جان کلام این است که باید آن را دگرگون کرد. (شیفته ی این جمله شدم!)

۶- اسپنسر: تقویت آدم های بی ارزش به زیان آدم های ارزشمند، ستمکاری شدیدی است. این کار یک نوع تدارک عمدی فلاکت برای نسل های آینده است. برای نسل های آینده هیچ مصیبتی بدتر از این نیست که آدم های کودن و تنبل و تبهکار را برایشان به ارث گذاریم... کوشش کلی طبیعت، خلاص شدن از شر چنین آدم ها و پاک کردن جهان از لوث آن ها و باز کردن فضا برای آدم های شایسته تر است... اگر آن ها به اندازه ی کافی برای زندگی کردن شایستگی نداشته باشند، خواهند مرد و چه بهتر که بمیرند. (جالب نیست!؟)

 ۷- هفته ی پیش مجبور شدم یک کندو رو که درست بالای در ورودیه خونه داشت ساخته می شد رو بسوزونم... هنوز عذاب وجدان دارم!!