شرحِ استعداد...!!
این یک ماجرای واقعی ست!
-*-*-*-*-*-*-*-*-
سحر- بفرمایید
: سلام!
- سلام؟
: خوبی؟
- ممنون شما خوبین!؟
: نشناختی؟
- نه متأسفانه!
: نباید هم بشناسی بی معرفت!
- !!!؟؟؟
: من پگاهم*!
- پگاه!؟؟؟
: بابا منم، پگاه توانا!
- ؟؟؟
: ای وای ... پارسال...
- ؟؟؟
: آموزشگاه دانا...
- آموزشگاه دانا!!؟؟
: آموزشگاه هم یادت نیست!!!؟؟؟؟؟
- آها ، چرا ، یادم اومد ... دانا ... ( ولی پگاه!؟ ) خوبی حالا!؟ خوش می گذره؟ چه
عجب یادِ ما کردین! ( پگاه توانا!؟ )
: تو هیچ وقت پیدات نیست، می دونی چقدر زنگ زدم
- شرمنده ... زندگیه دیگه! از بچه ها چه خبر؟ ( کدوم بچه ها!!؟؟ ) از ... از ... ( برای
اینکه خیلی ناامید نشه باید یه اظهارِ فضلی بکنم! ) از سارا چه خبر؟!
: سارا!!!؟؟ سارا کیه!؟
- ... اِ دوستتون دیگه، همیشه با هم بودین... ( اعتماد به نفس!!! )
: سارا؟؟ من با مریم بودم بیشتر...
- آها مریم دیگه، من همیشه این دو تا رو اشتباه می گیرم... ( کدوم دو تا!؟ )
.
...
.....
.......
و خلاصه قریب به 20 دقیقه گفتگو و قرار دیدار مجدد و ... !! اینو دیگه نمی گم که هنوز کامل نشناختم که ایشون کی بودن و فقط آرزو می کنم خواننده ی وبلاگ نباشن!!!
*اسامی واقعی نیستند!!!
سلام.
سحر جون این روزها انگار زیاد هم عجیب نیست!موقعیت زمانی منظورمه...پیش میاد!اما خیلی جالب بود،هنوز در عجبم!!!:))...شاد باشی و سبز و سلامت همیشه...
اومدم بگم من اون دوست بیچارت نیستم!!! نگران نباش ؛)
درود. خوبی نازنین ؟ می بینم که تازه حافظت داره یه شباهتایی با من پیدا می کنه :)) پیروز باشی
۱- اون طرف؛ من بودم!
۲- از این مسائل زیاد پیش میاد...غم مخور
گولبولت
سلام - خسته نباشید . حالا می دونی کجاش قشنگ میشه ؟ وقتی که بری و ببینی اصلاْ نمیشناسیش یعنی شماره رو اشتباه گرفته باشه :))
سلام عرض شد سحر جان راستش گفتم که می خواهم چه کاری بکنم اما وقتش نیست منتظر اعلام آمادگی بعضیام ...هنوز که اعلام نکردن ...اعلام کردن!!!شردع می شه...رنگ وبلاگ هم خیلی قشنکه ...موفق باشی
خوش برگشتی
سلام سخت نگیر همه همین طورن
ببینم نکنه طرف مزاحم بوده می خواسته مسائل امنیتی سحر رو کشف کرده و برای عوامل دشمن مخابره کنه؟/ یه فرضیه ی دیگه هم می تونه درست باشه: این خانم پگاه از دوستان صمیمی سحره و دلش تنگ شده زنگ زده ولی سحر دلش تنگ نشده و می خواد دست بسرش کنه اما در اواسط مکالمه دلش به حال پگاه میسوزه و یادش میاد...
سلام باز هم سلام یادم رفت از ستاره های وبلاگ تعریف کنم به به ...راستی اینی که قبل از من کامنت داده خیلی بی نمکه به قول اصفهونیا خنکه...راستی اینجا دیگه چشمام نمی بینه ...موفق باشی
سلام سحر خانوم...ممنون که همیشه به من سر می زنی...مطلبت خیلی جالب بود...فکر می کنم برای همه ی ما کم و بیش چنین چیزی پیش اومده باشه...اما بهتره زیاد فکرشو نکنی...به نظرمن که زیاد مهم نیست قبلا چقدر اونو می شناختی...مهم اینه که این موقعیت برات وجود داره که با یه انسان احتمالا خوب دوست بشی. و این به نظر من که عالیه.نظر تو چیه؟...به هر حال من همبن الآن دارم می رم که لینکت کنم. چون از بلاگت خیلی خوشم اومده... فعلا خداحافظ
!..So Backslap
در حالی که همیشه بقیه رو محکوم به بد قولی و بی معرفتی می کنیم اصلا به اسن فکر نیستیم که ما از ما هم همان انتظاری رو دارند که ما از بقیه داریم اولا که خودش خیلی تمایل داشت زودتر زنگ می زد حالا هم که نشده پس دیگه گله جایز نیست
اوه چه خوب یه دوستی که آدم رو سر کار میذاره
از این جور چیزا برای هر کسی اتفاق میافته.....جدی نگیر!
من یه بار حوصله م سر رفته بود و رفتم چت روم یاهو ! کسی تحویل نمیگرفت :((((( مجبور شدم از همین روش استفاده کنم :) یه یک ساعتی با یکی میچتیدم , خودمو دوست خواهرش معرفی کرده بودم :) ولی اخرش با اومدن خواهرش دستم رو شد :(
سلام
سلام
سلامممممم
اکه نیاد که دیگه امروزی که ما توش زندگی می کنیم هم نمی یاد
سلام وبلاگت خیلی قشنگه.خیلی .موفق باشی .فکر کنم بشم از خواننده های همیشگیت.
سلام
میدونی این بیشتر (بلا نسبت شما) مربوط به دختراس . مال IQ شونه :-)) .(شوخی کردم ) . مطلبت خیلی نو و قشنگ بوود . موفق باشی
bye bye
سلام دوست عزیز
ازت ممنونم
موفق باشی
بر میگردم
خدا کنه ما لو نریم
ای وای منم جدیدا هواس ندارم اصلا کسی یادم نمیمونه . باز تو خوبی من شوهر دختر خالم رو با یکی از پسرهای دانشگاه اشتباه گرفتم واسه خودم کلی هم شلوغ کردم تازه بعدش گفت فکر کنم اشتباه گرفتیا من از بچه های دانشگاهتون نیستم به خدا
سلام سحر خانوم...من برای این مطلبت قبلا هم مطلب نوشتم...لطفا زود به زود به وبلاگت سر بزن...خداحافظ دختر خوب
:O
onja ke be ja namiyari!!!!!!!!!!! :(((((((((((((
inja ham ke shareh kamel sar kar gozashatnam ru migi!!!:((((
khob digeh chi???????????!!!!
سلام ما که خواننده این وبلاگ نیستیم ..هستیم ؟؟؟؟؟
وای منم یکبار این بلا سرم اومد..خیلی آدم حالش بد می شه
سلام تا حالا به این بلاگ نیانده بودم بلگ جالبی است .لحظه ای قشنگ و....
امیدوارم باز هم از این لحظه ها برای همه اتفاق بیافتد
سلام.. بابا چند بار بگم ...من که دارم میام اینجا یه چراغ قوه روشن کن ...الان خورده بودم زمین...آخ خ خ خ خ خ خ خ خ خ.......
درود به سحر عزیز...شما برگشتی و شروع کردین به نوشتن...وای که چقده خوشحالم....خوش اومدی....در اولین فرصت لینکتون رو در بلاگم قرار میدهم...برای ما فراموش نشود ها...سبز باشی...بای
سلام دوست خوبم. چه عالی . بعد از این مدت مثل یه خواب می مونه. ولی دیگه باز نذارید برید تا سال دیگه ها. :)
سلام...این جوریه؟آره؟طفلک دختر معصوم با هزار امید و آرزو زنگ زده .... از چشمم افتادی مثل اشک!!حالا خوبه لطف کردی بهش ثرار گذاشتی...گر چه نمی ری:-))...
خب..خوبی؟این جریان خوش برگشتی چیه همه جا روءیت میشه؟!من هم بگم؟باشه..خش برگشتی...فقط جلو شیطونک اینا یه وقت بر نگردیاااا هر چی باشه مدتیه قزوین زندگی می کنند :D
باید از جای دیگه خبر شیم اینجا اسباب کشی کردید ؟ اونم اتفاقی رفتم یه وبلاگ دیدم قبل من نظر دادید