چهار راه پارک وی بودم، یه صدایی از پشت گفت: ببخشید دختر خانوم،
برگشتم، یک خانوم میانسال با مانتو روسری، ادامه داد: کیفم رو زدن، الآن هم ۳۰۰ تومن می خوام که سوار مینی بوس بشم (من نمی دونم چرا یه خیّری پیدا نمی شه که حداقل یک سناریوی جدید برای این هموطنانمون بنویسه!) الآن هم این آقاهه افتاده دنبالم، منم این سنگ رو برداشتم که بهش بزنم...
بیچاره تا سنگِ توی مشتش رو نشون داد، وسط چهارراه از خنده منفجر شدم!! باور کنین طول سنگ از ۳ سانت بیشتر نبود! داشت تند تند حرفشو ادامه می داد که گفتم: یه لحظه صبر کنین، گفتین با این سنگ می خواین چی کار کنین!؟
گفت: خب بزنمش دیگه!
خیلی بد بود که نمی تونستم جلوی خنده ام رو بگیرم، به زور گفتم: اونوقت فکر می کنین این سنگ چی کارش می کنه!؟
گفت: آخه قربونت برم، اگه سنگِ بزرگ تر بزنم که یه وقت یه بلایی سرش میاد...
دیگه واقعاً از شدت خنده نمی تونستم حرف بزنم. اونم مونده بود که این دیگه کی بود گیر ما افتاد!
گفت: مثل اینکه شما هم نمی تونی کمکی بکنی؟
گفتم: چرا...! پیشنهاد می کنم یه سنگ بزرگتر برداری!
یعنی انقدر سیریشن بغضیا!؟
سلام خوبی قشنگ بود وب خوبی داری من و ویدا هم از عشق می نویسیم دوست داری تبادل لینک کنیم خبرشو بهم بده لینک مارو بذار و بعد منم سریع بهت لینک می دم ممنون..داداشی تو سهیل
سنگ بزرگ نشانه نزدن است آخه!!! شاد باشی و آسمونی
مطمئنی که پارک وی بودی
شاید رفته بودی میدون فلسطین D:
پس به شما هم میخورن از این ادما ...
آخه وقتی تکلیف سناریوهای سریالها و سینماها اینه دیگه سناریوی این بیچارهها که دیگه مشخصه چی میشه !!!
سلام... موفق باشی به ما نیز سر بزن..........
Cool I like the Story :D
ایول به راهنمایی
سلام...من مدتهاست وبلاگ شما را می خوانم...همان هستم که یک شب خسته از کار شبانه با خواندن وبلاگت خیلی شاد شده بودم...اما این بار نخندیدم...ناراحت شدم...مطمئنی دروغ می گفت؟
سلام. ممنونم که نظراتون رو می گین.
شاید باید توضیح بیشتر می دادم:
آره دروغ می گفت٬ چون دیدم قبل از من از یک نفر دیگه پول گرفت٬ دروغ می گفت چون با دیدن من رفت سمت درختای کنار چهار راه و از توش یه سنگ برداشت برای درست کردن قصه٬ دروغ می گفت چون با خنده ی من خودش هم خندید.... یک دردمند با خنده ی بقیه نمی خنده همون طور که ما به درد کسی نمی خندیم....
باز ممنون.
سلام دوست من .... جاللب بود ... این اتفاق برای من افتاد ..یه آقایی می خواست بره شهرستان ..بردمش ترمینال براش بلیت خریدم ..کلی فحشم داد
سلام .... خوب میزدی تو سرش
salam khoobi ? eival webloge bahali dari hessi ham hast rasti man be web loget link dadam be manam sar be zan babye
از وب و مطالب خوبتان سپاس گذار :
مطلبتان را خواندم و دوباره برای چندمین بار به جامعه مثلا متولمان بازنگری کردم و با کمال تاسف چیزی به نام غنای فرهنگی در آن نیافتم که هیچ ؛ بلکه دقیقا مخالف ........!؟
واقعا متاسفم که چنین مردم ریا کاری داریم و آنوقت خودمان را اینقدر سر به زیر و نجیب می دانیم ( بله دقیقا ... خودمان را می گویم ؛ نه خودشان را )
ساده باشیم چه در باجه بانک و چه در زیر درخت
( سهراب )
سلام سحر جون :)
ماجرای بامزه ای بود ... برای من هم همچین چیزی اتفاق افتاده بود ولی بدون سنگ:)
حسابی مراقب خودت باش ... دلم برات تنگ شده بودا :*
جواب سنگ بزرگ انداز ٬کوه نباشه یهو؟!
سلامممممممممممممم.میگفتین گاوی گوسفندی سرمیبردیم ممنون اپ کردین
سلاممممممم.................بابا چقدر این داستانهای شما پولکی .......
خوشحالم از اینکه در دنیای خودتون هنوز فراموشم نکردید
سلام وبلاگ خوبی دارین.خ.شحال میشم به منم سر بزنین.راستی میدونی ادرس وبلاگتو از کجا اوردم؟تو صفحه چت یاهو نوشتم:s سحر بعد از چند ثانیه ادرس شما رو داد.
بد نیست