من و جری جان!

دو روز بود میومدم روی صندلی کوچیک جلوی خونه مینشستم و کار میکردم. از وقتی که همسایه ها عوض شدند رفت و آمد جلوی خونه هم خیلی کمتر شده و هوا هم که خوبه و شاد بودم برای خودم. روز دوم مشغول گپ با مادر جان بودم که احساس کردم چیزی وول خورد و رفت زیر بوته های جلوی خونه ی همسایه بغلی. بعد که تشریف آوردند بیرون یک عدد موش سیاه دم دراز مشاهده شدند!‌ برای خودشون در منطقه رفت و آمد مینمودند و بنده هم در بالای همون صندلی کوچیک با چندشی رسوخ کرده به تک تک سلول های بدن سکنا گزیدم!!

به مادر جان می گم لطفا به سبک فیلم های سینمایی یک عدد چادر به کمر بسته و با یک عدد جارو، موش را از معرکه به در فرمایید!

می فرمایند: خوبه حالا!!!! تو این اداها رو در میاری آدم حالش بدتر می شه! حالا فکر کن مثلا جری هستش! اون موشه اینم موشه خب!!!!


و من با سکوتی عمیق به تفاهم خود با جری در استفاده از خلوتی همسایگی می اندیشم...

نظرات 1 + ارسال نظر
behzad جمعه 8 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 04:54 ق.ظ http://shadmehr-music31.blogsky.com

سلام دوست گرامی من شما رو به دیدن وبلاگ خودم دعوت میکنم اومیدوارم خوشتون بیاد خوشحال میشم نظر زیبای خوتون رو برام بگذارید
http://shadmehr-music31.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد