سلام،
بابا مردم باهوشن! حافظشون خوب یاری می کنه! باید یک فکر اساسی برای خودم بکنم، مثلاً « تقویت حافظه فوری!» یا «تقویت حافظه در کمتر از ۲۴ ساعت!» یا «تقویت حافظه تضمینی!» یا «تقویت حافظه بودن دارو!» به هر حال . . . !
تو حیاط دانشگاه با مهرنوش ایستاده بودیم:
مهرنوش: اون ماجرایی که برات تعریف کردم،
سحر ـ کدوم!؟
: همون که راجع به فلانی بود . . .
- کدوم!؟
: یادت نیست گفتم...!؟
- نه، نگفتی اصلا، اشتباه می کنی!
: سحر!!! همین هفته ی پیش گفتم بهت که . . . (و بعد از کلی توضیح!)
- آها، آره بگو، داره یه چیزایی یادم میاد.
در همین حین یک فرد محترم میاد و سلام علیک می کنه، چهره اش آشناست، میدونم که از بچه های هم رشته مون نیست پس شاید در یکی از درس های عمومی همکلاس بودیم که حالا حال و احوال می کنه، با مرضیه صحبت می کردند، یک دفعه رو به من پرسیدند: شما بالاخره کامپیوترتون رو چند شدین!؟
سحر : کامپیوتر!؟ فکر کنم ۱۷ ...
فرد محترم!: اِ . . .! آفرین! چه خوب! البته شما همیشه مسایل مربوط به مبحث الگوریتم رو خیلی خوب حل می کردین.
- الگوریتم!؟ مگه الگوریتم هم داشتیم!؟ ... آها بله داشتیم! ولی فکر می کنم شما منو با کسِ دیگه ای اشتباه گرفتین.
: نه، من مطمئنم.
-من ۲ ترم پیش اون واحد رو پاس کردم.
: خب باشه، ولی من کاملاً خاطرم هست که ردیف صندلی های سمت راست هم می نشستید ...
(دیدم ذهنم بیش از این ظرفیت تحمل حافظه ی قوی دیگران رو نداره، حرف رو تموم می کنم!)
- شاید!
* * *
قابل توجه اطهر عزیز، مصرف روزانه ی پنیر من در این ماه به ۲ وعده افزایش یافته!
* * *
بیشترین توصیه به دوستان در این چند روز اخیر: اول تلفن بزنید به ۱۳۴ بعد از خونه بیاید بیرون تا کمتر غر بزنید!!
* * *
هر چقدر با خودم کلنجار رفتم دیدم دلم نمیاد ماهِ گرفته رو ببینم حتی اگه یه واقعه ی خاص باشه!
* * *
تا الآن هیچ برنامه ی تلویزیونی نبوده که به اندازه ی بابا لنگ دراز و جودی آبوت برای من لذت بخش و جذاب باشه، استثنائاً دست صدا و سیما درد نکنه که تا پوسیدن کامل برنامه ها دست از پخششون بر نمی داره!