باورم نمیشه نزدیک یک سال شده که اینجا چیزی ننوشتم! حتی وقتی که اینجا نمی نویسم هم به یادش هستم البته!
نمیشه ثبت نکنم که در این یک سال یکی از بهترین اتفاقهای زندگیم افتاد و اونم پایان دادن به رنجی حاصل از ارتباطی مسموم و طولانی بود. خوشحالم که تموم شد و شاکرم که قدرتی پیدا کردم که مسیر زندگی رو که از ریل خارج شده بود در مسیر رهایی و عشق دوباره قرار بدم.
براتون نور و عشق و آرامش آرزو میکنم.
صدایی جز کولر روشن و غلغل کتری نمیاد...
برای اینجا عجیبه...
میتونست این لحظات تبدیل بشه به زمانی برای غمبرک زدن و غرق شدن در نامعلومهای آینده...
به جاش شد فرصت رشد و ترجمه ی کتابی که آرزوی چاپش را دارم...
براستی که آدمی موجود عجیبی میباشد...
اون روز، روز خوبی بود.
روزهای بعدش تلخ بودند و سخت.
اما اون روز، روز خوبی بود.
همون روز میفهمیدم که چقدر خوب بود؟
یادم نمیاد.
الان میفهمم.
اون روز، روز خیلی خوبی بود.
چقدر خوب که اون روز رو ضبط کردم.
اون روز خوب رو.
اون بهترین روز رو.
خیلی روز از اون روز میگذره.
روزهای عجیب.
هیچ کدوم به خوبی اون روز نبود.
روزهای بهتری حتما میاد.
ایمان دارم.
بالاخره دارم کم کم با حس و حال اولین و آخرین روزهای فصل و رفت و آمدشون ارتباط جدی برقرار میکنم.
بیشتر زندگی میکنمشون .
حس سبکی بیشتری نسبت به قبل دارم و از این بابت خوشحالم.
این مدت بعد از تغییرات زیاد به شدت مشغول رتق و فتق امور پسران بودم و حالا میتونم بگم روی روالی داریم میوفتیم که خوشاینده.
انرژی زیاد میبره ولی قدرِ خستگی زیاد بدون فشار روحی رو میدونم!
از این پراکندهتر هم میشد نوشت؟
این روزها پر از حس نوشتنم! همین طور که نشستمااا خودش غلغل می کنه!!
پر از حس های متفاوت و مهم ترینش حس "خود تغییردهی فوری" ست!
احساس می کنم چند تا چیز رو باید در خودم تغییر بدم و زندگیم رو بهتر کنم... باید برم لیستشون کنم...
پ.ن ۱: این پست یکی از بی مزه ترین نتایج این حس نوشتن بود...
پ.ن ۲: بهترین دوست همه ی روزهای زندگی من، مرسی که هستی :)