روزتون مبارک!


سلام!

دیگه واقعاً دارم برای خودت مینویسم، آره...خودِ خودت!

یا به قول مریم افضلی (ساحل):

تو را می نویسم
که مثل منی
که عاشقی
که عشقت را بر سر هر کوچه فریاد می زنی، بی آن
که بترسی از شبگردانی
که تو را به جرم دیوانگی زندانی می کنند!

تویی که زندگیمو چرخوندی و چرخوندی و در قشنگ ترین نقطه نگهش داشتی!
تویی که محکم وایسادی و لغزش ها رو ندیده گرفتی و یادم دادی محکم وایسم و لغزش ها رو ندیده بگیرم!
فردا روز ولنتاینِ...می گن روز عشقِ...راست یا دروغش پای اونایی که می گن، ما که هر روزمون روزِ عشقه...!
می گن تازه اول راهین...ما که کمربندها رو بستیم، قوانین بازی رو هم می دونیم،

عمران صلاحی راست گفت که:

اگر قرار نبود
آن در گشوده شود
چرا کلیدش را برنداشتند.

اگر قرار نبود من میوه بچینم
چرا در باغ
تنهایم گذاشتند.

چیه!؟!؟!؟!؟ چرا این جوری نگاه می کنین!؟ فکر کردین این سحر دیگه اون سحر سابق نیست!؟دیگه از دست رفت؟! پس بزارین یه چیز دیگه هم بگم! :

امروز یه پرتقال رو با پوست مثل سیب گاز زدم!! اگه تا حالااین کارو نکردین حتماً امتحان کنین...معرکه بود! فقط اگه پوستش خیلی ضخیم بود اول لایه ی روییش رو یا رنده کنین یا با چاقو بکنید تا نازک تر بشه ولی حتماً مثل سیب گاز بزنینا!!!
من که فهمیدم زیر بار مسئولیت زندگی رفتن هم مانع از گاز زدن پرتقال با پوست نمی شه، باور کنین!

روزتون مبارک!

 





( آذرباد ، سحر هنوز هم هست و می نویسه...نمی دونم تا کِی ولی به این امید که همه ی بچه هایی که نوشتن رو کنار گذاشتن دوباره شروع کنن! خوشحال می شم وقتی می بینم هنوز هم هستین...یاد اون روزا بخیر...لیلااااااااا!!!!!)