و کماکان سحرم!

سلام سلام من اینجام!
انگیزه ی اولی که من رو کشوند اینجا دیدن غرفه ی بلاگ اسکای در نمایشگاه دیجیتال بود! کسی که در غرفه بود معتقد بود که بلاگ اسکای از خرداد 82 شروع به کار  کرده و من الان دیدم عمر این وبلاگ فروردین 82 هستش. احتمالا بدین معناست که از زمانی که بلاگ اسکای توی دل مامانش بوده من اینجا بودم 

بعد هم که طبق روال همیشگی من هوس نوشتن داشتم و دیدم جایی وفادارتر از این وبلاگ ندارم. یعنی هی گشتم و گشتم، همه دنیا رو گشتم، چه چیزایی که ندیدم چه حرفایی که شنیدم.... تا باز برگشتم به خونه ی همیشگی  الان هم با یکی از دوستان حرف نوشتن پیش اومد دیدم دیگه نشونه ها یکی یکی دارن اینجا رو به من یادآوری می کنند!

نمی دونم چه چیزهایی رو در اینجا ثبت خواهم کرد ولی می دونم اینجا باید پایدار بمونه! 

پ.ن 1: احتمالا اگر این مطلب رو با چند مطلب قبلی کنار هم بگذارید متوجه کبکی می شوید که این روزها خروس می خواند 

پ.ن 2: احتمالا این مطلب رو اونقدر با دقت خواندید که متوجه شوید نویسنده در پاره ی تن به سر می برد و پ.ن 1 ارتباط خیلی مستقیمی با این موضوع دارد 

فخر فروشی!!

یک شب اواسط هفته ی گذشته، قبل از خواب من به کشف بزرگی نائل شدم، کشف کردم که اصطلاح "سین جیم" از ابتدای کلمات "سوال جواب" گرفته شده!
احساس افتخاری که از این کشف بهم دست داد را فقط یک بار دیگر تجربه کرده بودم و آن هم زمانی که کشف کرده بودم منظور از اسم "ایکیو سان" همان "آی.کیو سان" می باشد!!!


آیا پرافتخارتر از من در دنیا و فاجعه ای عظیم تر از شکستن یک شیشه ترشی در یخچال وجود دارد ؟!

اعتماد به نفس!

نمی دونم چرا همش این گزارش تلویزیون تو ذهنمه که از یکی پرسید کپی رایت یعنی چی؟

گفت یعنی کپی کنیم... رایت کنیم... می شه کپی رایت!


من به جای گزارشگره بودم برای همیشه این شغل رو می گذاشتم کنار!


پ.ن: اون پایین ها لینک عکس هام در فلیکر رو گذاشتم... اگه فیلتر نباشه!

ته دیگ ماکارونی!

من عاشق این انیمیشن شهرداری هستم که یکی از بچه هاش آرزو داره که ته دیگِ ماکارونی بشه چون باباش خیلی دوست داره!!!

بی خیال لطفاً!

این فرم افتتاح حساب دیروز در مقابل دیدگان ما قرار گرفت:



می تونم التماس کنم بانکداریِ الکترونیک رو بی خیال بشین!؟!؟

لایه ی اوزون

در یک برنامه ای در شبکه ی دو، داشتن با بچه ها ی مهد کودکی راجع به لایه ی اوزون صحبت می کردن!!

از یکی از بچه ها پرسید چی کار کنیم که لایه ی اوزون بیشتر از این آسیب نبینه؟

بچهِ خیلی ملوس و خوردنی گفت: باید روی دودکش های کارخونه ها یه "در" بذارن که دیگه دود نتونه از اونجا بیاد بیرون!!!!!!

قربونت برم من، فکرِ خلاق !!!


اینم آخرین وضعیت این لایه، چون وبلاگ ما خیلی علمی می باشد و باید نشان دهد که حداقل در حد مهدکودک می باشد!!!

آفتابه در کاشان کمیاب شد!!!!

یکی از شهروندان کاشانی عنوان کرد، هفته ی گذشته بعد از ساعت ها گشتن در شهر به دنبال آفتابه بالاخره آفتابه ای با قیمت 2200 تومان یافته و خریداری نموده!
به گزارش خبرگزاری سحر آقای فروشنده ای که در حال شنیدن این سخنان بود گفت: "آخه اون گفت 2200 تومن و تو هم دادی!؟ ما اینجا آفتابه ی خوب رو می دیم 600 تومن"
مالباخته در جواب تاکید کرد: "خب آب یخ زده بود، کلی هم گشته بودم، چی کار می کردم!؟!؟"
سپس آقای فروشنده از کلیه ی همشهریان کاشانی خواست در صورت بروز مجدد این بحران خود را به مغازه ی ایشان برسانند تا به بهترین نحو در خدمت هموطنان عزیز در زمینه ی تهیه ی آفتابه باشد.
پایان خبر

آگهی!

کسی در Yahoo! 360° دقیقاً این پیغام رو برام گذاشته بود:

" من تو کاشان دلم گرفته دانشجوی دانشگاه آزاد کاشان ساکن تهران اگه می شه یه دوست دختر قشنگ از کاشان یا دانشجوی کاشان برام پیدا کنین 0935******* در ضمن اگه می شه منو اد کنین مسنجر (آی دیشون اینجا بود!!!) "



۱- یاد اون حرف ابراهیم نبوی افتادم: " شما فکر کردین ما چی کاره ایم!؟!؟!؟! "
۲- از این اعلام عمومی من کمک بیشتری می تونستم بکنم انصافاً!؟
۳- متقاضیان محترم می توانند مشخصات خود را به آدرس اینجانب بفرستند تا با این برادرمون دور هم جمع بشیم و بگم اون دکتر پوستم بیاد هممون رو معالجه کنه!!!

دست و پا چلفتی

من نمی دانم چرا  اتفاق اینقدر بی احتیاطی می کند و مدام می افتد و ما را به درد سر می اندازد!

حواست را بیشتر جمع کن و ما را گرفتار افتادن های خودت نکن!

تلفن

این روزها با تلفن غریبی می کنم!

به خیلی ها باید زنگی بزنم و حالی بپرسم و اصلاً دستم به تلفن نمی رود.

ای منتظران شنیدن زنگ تلفن من ... باور کنید دستم مقصر است و این قصور را من گردن نمی گیرم و چشمم هم آب نمی خورد که دستم به این زودی ها پا بدهد و کمر همت ببندد و شماره ای بگیرد.

هر چه پا پِی اش می شوم که چرا اینقدر پشت گوش می اندازی؟ لب از لب برنمی دارد و دندان گردی و چشم سفیدی و گردن کلفتی می کند و حتی گاهی هم دست به سرم می کند و سر به سرم می گذارد!!

همین جا ریش گرو می گذارم که به محض اینکه کسی پیدا شود و پا درمیانی کند، با سر به سوی تلفن خواهم شتافت و دلی از عزا در می آورم و شماره ی تک تکتان را خواهم گرفت. باور کنید دلم لک زده برای شنیدن صدایتان ولی نمی دانم چرا دستم، گوشش بدهکار نیست!

شاید اصلاً مجبور شوم پشت دستم را داغ کنم که دیگر پایش را از گلیمش درازتر نکند!!

دغدغه و هیجان!

دغدغه ی این روزهای من:

تا حالا قلی یا نقی ، از نزدیک ندیدم!!!

*     *     *

هیجان این شب های من:

خمیر دندان با طعم سیب تازه
و
حضور مهتاب در اتاق ما!

۱۰-۲۰-۳-۱۵

دبیرستان که بودیم یه روز سر کلاس یه کاغذ دست به دست می چرخید، هر کسی که می گرفتش یه فکری می کرد و می داد به بغلی، به ما که رسید دیدیم روش نوشته:

۱۶       ۶۰       ۱۰۰۰       ۱۵        ۳        ۲۰       ۱۰ 

این اعداد با هم چه ارتباطی دارند؟


ما هم دادیم به بغلی!

اگه اشتباه نکنم دانشمند کلاسمون منای خیلی عزیزم نوشته بودش، حالا چند روزیه که باز این سؤال لای مغزم پیچیده!

واقعاْ چه ربطی به هم داشتن که شعر شدن؟!

کلمات کلیدی جستجو شده!!

سلام،
الآن به نظر من جالب ترین چیز تو دنیا این صفحه ی آماری هست که من تازه کشفش کردم! هیجان انگیزترین قسمتش هم چک کردن کلمه هایی هستش که افراد مختلف با جستجویشان به این وبلاگ اومدن!! اون کلمه ها تا الآن اینا بودن:

سحر - تقویت حافظه - مجید اخشابی - آویزون - عید - سحر اهواز - خانه ی بروجردی های کاشان - سایت سحر - خواننده پریسا - سایت دانشگاه فراگیر - دکلمه خوب و جالب - منم که - استحکام خستگی - بهشت زهرا - نوروز مبارک - جیره بندی بنزین - انصاف - ام سحر - عشق یعنی چه؟ - دانا+کامپیوتر+آموزشگاه - قدسی قاضی نور - لطیفه های شیرین -

فوق العاده ست!!!!

تشکر!

زنگ می زنم آموزشگاه: سلام، سحر هستم.
- اِ سلام خانوم سحر، خوب هستین؟ باور کنین من به محض اینکه رسیدم به شما زنگ زدم، خیلی هم زنگ زدم، همش اشغال بود. فکر کنم به اینترنت وصل بودین، آخه مدت زیادی اشغال بود، درست حدس زدم؟! به اینترنت وصل بودین نه!؟!؟

*     *     *

وارد جایی می شم: سلام، من سحر هستم.
یه آقایی خیلی متفکرانه نگاه می کنه و سرشو تکون می ده : نه...فکر نکنم!!!!!
به قول علی تیز و بز قضیه رو می گیرم و خودم و جمع جور می کنم و دوباره شمرده تر می گم: من....سحرم!

*     *     *

نوستالژی شدم باز!
سارا چند سال پیش از ایران می ره، حامد ازدواج می کنه، سحر ازدواج می کنه، هانیه و غزاله از ایران می رن، سحر می ره کاشان، علی و مامان و باباش از ایران می رن، سربازیِ ادیب می افته کاشان!!
برای تولد سارا، حامد از تهران، سارا از خارج (!!)، سحر از کاشان و علی از یه خارجِ دیگه در کنفرانس یاهو جشن تولد می گیرن! همش 4 تا دونه خواهر برادر!

*     *     *

قراره که، نه ببخشید! جا داره که صمیمانه تشکر کنم از کارناوال شادی، متشکل از عارفه، علی، فاطمه، مرتضی که قبول زحمت فرمودند و از راه دور خودشون رو برای مراسم سورپرایزکنونِ امین رسوندند!
با حضور گرم و پر مهرتون، یه دنیا خوشحالمون کردین! باور کنین!
عارفه: مجری برنامه، طراح صحنه، سازمان ملل
فاطمه: طرح اولیه، دستیار صحنه، کوه های جبل الطارق
علی: سرگرم کننده ی امین، عکاس، قاتلی از هنگ کنگ (!!؟؟)    
مرتضی: فیلم بردار، حمل و نقل، آفتاب پرست باد صبا 
(فقط حیف که به خاطر این تولد عشقولانه مجبور شدیم دوباره دعوت یه دوست خوب رو رد کنیم.)

انتقاد: آخه چرا یه چیزایی می نویسی که خیلی ها چیزی ازش سر در نمیارن!؟!؟

شاعران معاصر

سلام!

اصلاً فکر نکنین روحیه ی شاعر مسلکی فقط متعلق به محتشم کاشانی و سهراب و چند بزرگ دیگه در کاشان بوده، من فهمیدم این اشتباه بزرگیه:

منتظر تاکسی بودم، دستم رو گرفته بودم جلوی صورتم به خاطر آفتاب شدید، یک آقای نمکی* با چرخ دستیشون رد می شدند فرمودند:

گرمای آفتاب گلِ چشماتو پَرپَر نکنه!!!!!

 

*منظور آقای بامزه نیستا! منظور آقای نمکیه...نون خشکیه...می باشد!