اون روز، روز خوبی بود.
روزهای بعدش تلخ بودند و سخت.
اما اون روز، روز خوبی بود.
همون روز میفهمیدم که چقدر خوب بود؟
یادم نمیاد.
الان میفهمم.
اون روز، روز خیلی خوبی بود.
چقدر خوب که اون روز رو ضبط کردم.
اون روز خوب رو.
اون بهترین روز رو.
خیلی روز از اون روز میگذره.
روزهای عجیب.
هیچ کدوم به خوبی اون روز نبود.
روزهای بهتری حتما میاد.
ایمان دارم.
زندگی این روزها دارد ما را زیاد بالا و پایین میکند. ما هم سعی میکنیم به رویش نیاوریم که دارد با ما چه میکند و دلش را میگذاریم خوش بماند که به هر سازی که میخواهد ما را میرقصاند!
اما حقیقتاً ما آنقدرها هم منفعل نیستیم، این زندگی این بالاهایی که دارد ما را میبرد، از پایینهایی که میکشد، دلچسبتر است. یا بهتر بگویم ما مثبت اندیش هستیم و با آنها بیشتر حال میکنیم تا حالی کرده باشیم دیگر (خیلی فلسفی بود!)
پ.ن: پست قبلی را پاک کردم. یادم نمیاد چندان پستی از اینجا پاک کرده باشم. اما بعداً که خیلی آرامتر شدم (این بعداً خیلی هم سریع اتفاق افتاد! ببینید با روان آدم چه میکنند) دیدم واقعاً ذرهای ارزش اینجا ماندن را ندارد. تمام این توضیحات را هم به احترام تنها خوانندهی پست قبل دادم!
امشب هم از آن شبهایی هست که دوست دارم اینجا ثبت کنم.
رضایت به کاری دادم و اتفاقی در حال افتادن است که اگر سال گذشته در همین روزها در موردش با من صحبت می کردید دوست داشتم شرحه شرحهتان کنم! البته که شما نمیتوانستید این پیشنهاد را بدهید و کسی که حرفش را زد هم شرحه شرحه نشد اما روح و روان من را رسما سلاخی کرد.
در این ماهها زندگی آنقدر بالا و پایین و تغییر و تحول داشته که خودم با میل کامل قلبی رضایت دادم!
این در عجب بودن از خود را در جایی جز اینجا نمیتوانستم ثبت کنم. پناه میبرم از خودم به خودم و از خودم به وبلاگ و از وبلاگ به قادر توانا!
پ.ن: اینقدر بدم میاد از متنهایی که فقط حس کنجکاوی را در خواننده برمیانگیزاند و هیچ نشانه و جوابی نمیدهند! حلال کنید!