سلام،
چقدر آرامش و سکوت برف رو دوست دارم...
(فکر می کردم چهارشنبه سوری باید از روی آدم برفی هامون بپریم!)
* * *
سوء استفاده:
کوچولوی 4 ساله در شلوغیه میدان تجریش!!!:
:بابا اینجا چرا اینقدر پلیس وایساده؟
-برای اینکه مراقب باشن بچه ها مامان باباهاشونو اذیت نکنن!
* * *
این زوج خوشبخت 98 و 75 ساله ای که گفته بودم قبلا!؟ با هم به تفاهم نرسیدن و از هم جدا شدن... عمر این خوشبختی هم کوتاه بود. مردم چشم نداشتن ببینن...!!!!
* * *
به یکی از بزرگان فامیل خرید لوسترهای نو و قشنگشون رو داشتم با کلی احساسات تبریک می گفتم، فرمودن از 15 سال قبل از اینکه تو به دنیا بیای اینا تو این خونن!!!!
تردید قلم...کاسه ی از آش داغ تر!...می خوام بنویسم...به تو چه ربطی داره؟...اومدم داد بزنم...بنویس قلم...بنویس...اگه می تونی بنویس...اگه دلت میاد بنویس...اصلاْ می تونی برای نوشتنش کلمه پیدا کنی؟...کمک کن دیگه...خالی شو...یه چیزی می گما...اصلاْ ننویس...خیلی بدجنسی...نه، بدجنس نه...جسارت نداری...جسارت...چه کلمه ی غریبی...بهت بر می خوره؟...نداری دیگه...اگه داشتی می نوشتی...ننویس قلم...این بار هم ننویس...
سلام،
:برای پروژه ی ... باید برید بنیادِ ... قسمت کتابخونه. یک خانوم و آقایی اونجا هستند که مثل خروس جنگی همیشه به هم می پرند و با هم دعوا دارند، اگه اون روز با هم دعوا کرده باشند جوابتونو نمی دن ولی اگه دعوا نکرده باشند راهنماییتون می کنن . . .
* * *
یک خانوم میانسال در حال درد دل در خیابان!
:چند روز پیش منتظر اتوبوس بودم، یک اتوبوس اومد که خالی بود. من گفتم سوار نمی شم. من سوار اتوبوس خالی نمی شم، حتماْ باید اتوبوس پر باشه که من آویزون بشم، تو این مملکت ما فقط باید آویزون بشیم. عادت به نشستن نداریم. یعنی اصلاً نمی تونیم...فقط باید آویزون بشیم...سوار نشدم!
* * *
روشن شکفتم، چون چشمه ای خرد
دریـــــــــــای تـــوفان با خود مرا بُرد. . .
(افشین سرافراز)
سلام،
برگه های راهنمای مشترکین تلفن ثابت رو دیدین
که با قبض ها میاد در خونه!؟ گاهی این راهنماها روحیه ی آدم رو کلی شاد می کنند:هنگام تماس با مرکز اطلاعات تلفن 118 ، از پرسیدن اطلاعاتی مانند وضعیت آب و هوا، تعطیلی مدارس و ادارات، فیلم سینمایی، نتایج مسابقات، قیمت کالاها، وضعیت ترافیک و سایر موارد غیر مرتبط خودداری کنید.
جداً که مَردم بامزه ای داریم!!!
* * *
چند وقت پیش به دلیل علاقه ای که دوستان به هم دارند و نمی تونن لحظه ای دوریه هم رو تحمل کنند (!!!) 7 نفری سوار یک تاکسی شدیم!! بیچاره آقای محترم راننده فرد مسنی بودند و باورشون نمی شد فکر می کردند اشتباه می بینند!
(فرناز گفت اینو دیگه ننویس آبروریزیه!! و من خاطر نشان کردم به این جهت که رکورد جدیدی ست و هر کسی از این قابلیت ها نداره قابل افتخار هم هست! )
* * *
نمی دونم چی شد یک دفعه آدم خوبی شدم و به جای حذف اون 4 واحد، 2 واحد هم اضافه کردم!
* * *
چند روز پیش حدود 4 کارتن روزنامه و مجله رو ریختم دور!! بیشتر مربوط به سال های 76 تا 79 بود! تمام روزنامه هایی که چیزی راجع به دادگاه آقای کرباسچی نوشته بودنند، تمام مطالب مربوط به 18 تیر و ... الآن دیگه هیچ جوری حاضر نیستم حتی لحظه ای به این جور مسائل فکر کنم... آرامش را عشق است!
اگر تنها ترین تنها شوم . . .
تنهایی چیه!؟!؟! چی می گی سحر!؟