اتوماتیک!؟

سلام!

بعضی ار کارها هستند که برای انجامشون لازم نیست فکر کنیم؛ کارهای خیلی ساده.
مثلاً وقتی تشنه تونه فکر نمی کنین که: اول درِ کابینت رو باز می کنم، لیوان رو بر میدارم، درِ کابینت رو می بندم، درِ یخچال رو باز می کنم، پارچ رو بر می دارم و ... وارد آشپزخونه که می شین بقیه ی کارا رو اتوماتیک (به یاد آقای ساعدی!) انجام میدین.
من مشکلی که تازگیها پیدا کردم اینه که این روندِ اتوماتیکم دچار اختلال شده!

این ماجراها واقعی هستند و قطعا توسط کسی انجام نشده جز سحر! :

- موبایل رو خواستم بگذارم روی میز، دیدم یه دستمال افتاده روی زمین، دستمال رو گذاشتم روی میز، موبایل رو انداختم توی سطل!!

- بعد از صبحانه، ظرف پنیر رو بردم تو آشپزخونه، قالب پنیر رو پرت کردم تو ظرفشویی، چاقوش رو گذاشتم تو یخچال!!

-  شیر این کتری هایی که سماوریه (شاید هم اسم مخصوصی دارن که من نمی دونم!) رو باز کردم، فنجون که پر شد، گاز رو خاموش کردم فنجون رو کشیدم کنار. فقط یه لحظه احساس کردم پام داره تاول می زنه!!

-  رفتم حمام، لباس هامو در آوردم، زیر دوش که بودم دیدم تو سبد لباسهای کثیف هیچی نیست! برگشتم دیدم همه ی لباسها رو ریختم تو سطل آشغال!!


                                       

خواب

خواب رو دوست دارم.
خواب که باشم ذهنم جاییه که خودش می خواد، نه جایی که من بخوام، خودش میره...خودش میاد...زحمتی هم به من نمی ده!
چشمام رو می بندم، همه چیز واضحه...مبهم می شن...نا پدید می شن...این ناپدید شدن رو دوست دارم،نمی خوام ببینم...نمی بینم!
می خوام بخوابم...بخوابم تا زمان٬ تنهایی مجبور باشه جلو بره، تا لازم نباشه دستشو بگیرم و راه رو بهش نشون بدم، می بینه خوابم، آروم از کنارم رد می شه...

س س س ... سحر می خواد بخوابه!