خاطره

این رو دو سال و نیم پیش نوشته بودم و احتمالا با کمی حرص! الآن اینجا می گذارمش چون ازش خوشم اومد! البته جمله ی آخر هم اضافه شد !

درونش غُلغُل می کرد...بالاتر که اومد گلوش رو گرفت....بالاتر که اومد از چشمش سرازیر شد...پایین که اومد یک نفس راحت کشید! خوب شد ترموکوپل داشت!!

 

(صفیه جان به روزرسانی زورکی همین می شه دیگه! خانوم شما می ری ازت خون نمی گیرن به من چه ربطی داره!؟ یا تو این سرما "اورد اورد" می ری نیاسر سرما می خوری همراه با شوهرت من چی کارم؟! یا . . . big grinbig grinkisskiss)

تنوری!

یک عکسِ تنوری از غروبِ نیم ساعت پیش در آسمان کاشان!

سوء تفاهم!

شکستِ پنجره

                    آن دم است که

                                تو از آن فقط به فکر کبوتر باشی!!!

 

پریسا (داروگ)